خلاصهٔ نشست
«نامه بزرگان به امیر مسعود» گزارش جلسه اول نشست همخوانی تاریخ بیهقی است که روز جمعه ۲۱ شهریور ۹۹ برگزار شد. ویدئوی جلسه و متن قسمتی که در این نشست خواندیم در انتهای این صفحه آمده است. برای بقیه گزارشها صفحه تاریخ بیهقی را ببینید
آغاز گیجکننده
شروع تاریخ بیهقی کمی گیجکننده است. نسخههایی که به دست ما رسیده است از میانهٔ مجلد پنجم آغاز میشود و من و شمای خواننده بی اینکه چیزی از سابقهٔ موضوع بدانیم با متن یک نامه روبرو میشویم که از سوی عدهای از بزرگان کشوری و لشکری خطاب به «خداوند عالم سلطان اعظم ولیّ النّعم» نوشتهاند و عذر خواستهاند که پس از مرگ پدرش، امیر ماضی، برادرش را به تخت سلطنت نشاندهاند و با این نامه به سلطان اعظم، که میدانیم مسعود غزنوی است، اعلام وفاداری میکنند.
بعضی نسخهها قبل از این نامه، مقدمهگونهیی اضافه کردهاند که پیشینهٔ شرایط را توضیح میدهد. این متن در بخش الحاقیات تصحیح فیاض نقل شده است. در ویدئوی نشست امیرحسین قاضیسعیدی این مقدمه را با توضیحات مرحوم فیاض میخواند (شروع تا دقیقه ۴:۳۰). در ادامه و قبل از شروع متن اصلی هم کمی درباره این مقدمه گفتگو میکنیم. (تا دقیقه ۷:۲۳)
نامه از تگینآباد
نامه با احتیاط تمام نوشته شده است و تلاشش این است که مسعود از نویسندگان نامه کینهای به دل نگیرد به خاطر بر تخت نشاندن برادرش پس از مرگ پدر. نویسندگان شرح میدهند که آوردن امیر محمد از گوزگانان و نشستنش بر تخت سلطنت فقط برای جلوگیری از هرج و مرج بوده است و اکنون به سلطان مسعود وفادارند و به زودی به دیدارش میروند.
اشارهای هم میکنند که وقتی تصمیم خود را به محمد اطلاع دادهاند او پیشنهاد کرده که به گوزگانان بفرستندش یا همراه خود پیش برادرش ببرند ولی نویسندگان نامه تصمیم گرفتند که او را با اهل و عیال و ندیمان و خدمتکاران در قلعه موقوف کنند تا دستور مسعود برسد.
یک نکته هم اضافه میکند که «بگتگین حاجب» با نیروهای خودش و پانصد سوار کمکی نزدیک قلعه کوهتیز در شهرستان رتبیل اردو زدهاند و مواظب اند.
در آخر باز از مسعود درخواست میکند که از گناهشان بگذرد و یادآوری میکنند که به مادرش در غزنین هم خبر دادهاند.
حاجب علی در صحرا
نامه را «بوبکر حصیری» و «منگیتراک» برای امیر مسعود بردند. و «حاجب علی» هم رتق و فتق امور را به دست گرفت و هر روز سوار بر اسب به دشت میآمد و بزرگان نزدش میآمدند و هر دستوری لازم بود صادر میکردند و رفتند. بعدا میفهمیم که منگیتراک برادر همین حاجب علی است.
این شرحی که از برگزاری جلسه در صحرا داد برای ما عجیب بود و حدس زدیم شاید اینطور میخواستهاند نشان بدهند که از امیر محمد دستور نمیگیرند ولی به نتیجهٔ قطعی نرسیدیم.
امیر محمد در حصر
در آخر شرحی هم از اوضاع امیر محمد در بازداشت میدهد به نقل از «عبدالرحمن قوّال» که اوایل چندان دل و دماغی نداشت و علیرغم این که جنسش جور بود و همه ندیمان و مطربان و شرابداران همراهش بودند «روزی دو سه چون متحیری و غمناکی میبود» تا این که کسی به اسم «احمد ارسلان» نصیحتش کرد که اگر اینطور ادامه دهی «سودا غلبه کند» و محمد هم با اکراه شرابخواری را از سر گرفت و یکی دو آهنگ هم از همین عبدالرحمن شنید
بحث و بررسی و پیوند به منابع دیگر
دربارهٔ نامه
نامهٔ آغازین کتاب متن فاخر و خوشطنین و گیرایی دارد. ظاهرا به قلم بونصر مشکان است ولی جایی ندیدم اشارهٔ مستقیمی به نویسندهٔ نامه شده باشد.
خانم دکتر معصومه موسایی یک سخنرانی در درسگفتارهای شهر کتاب داشتهاند با عنوان «بلاغت در نامههای تاریخ بیهقی» که متاسفانه متن کاملش در دسترس نیست و فقط خبرش در سایت شهر کتاب کار شده است.
خود دکتر موسایی مقالهٔ مستقلی هم درباره بلاغت این نامه دارند با عنوان «تحلیل بلاغی نامهٔ حشم تگیناباد در تاریخ بیهقی»
یک مقالهٔ دیگر هم درباره این نامه نوشته شده است با عنوان «تحلیل متن نامه ای از تاریخ بیهقی با رویکرد معنی شناسی کاربردی نامه سران تگیناباد به امیر مسعود». تا جایی که من فهمیدهام رویکرد معنیشناسی کاربردی یعنی این که بر اساس نظریه کسی به اسم Searl گزارههای متن را به پنج دسته تقیسم میکنند: اظهاری، ترغیبی، عاطفی، تعهدی و اعلانی. آنوقت یک جدول میکشند که نشان میدهد متن مورد نظر چند تا از هر کدام از این دستهها داشت و نموداری مثل این میکشند و از روی آن نتیجههایی میگیرند
نقل قول روز!
شراب و نشاط با فراغتِ دل رود، و آنچه گفتهاند که غمناکان را شراب باید خورد تا تفتِ غم بنشاند بزرگ غلطی است؛ بلی در حال بنشاند و کمتر گرداند اما چون شراب دریافت و بخفتند خماری منکر آرد که بیدار شوند و دو سه روز بدارد.
کوهتیز کجاست؟
محل دقیق بعضی جایها که در این نامه اشاره شدهاند از جمله قلعه کوهتیز و تگین آباد مشخص نیست. یک مقاله از آقای احمد علی کهزاد با بررسی اشارههای جغرافیایی حدس میزند تگین آباد در «گرماب» امروزی باشد در مسیر رودخانه هیرمند.
ویدئوی نشست
متن
{ص۱} [باقیمانده مجلد پنجم]
«بسم الله الرحمن الرحیم. زندگانی خداوند عالم سلطان اعظم ولیّ النّعم دراز باد در بزرگی و دولت و پادشاهی و نصرت و رسیدن بامانی و نَهمت در دنیا و آخرت. نبشتند بندگان از تگیناباد روز دوشنبه سوم شوال از احوالِ لشکر منصور که امروز اینجا مقیم اند بر آن جمله که پس ازین چون فرمان عالی دررسد فوج فوج قصد خدمت درگاه عالیِ خداوند عالم سلطان بزرگ ولیّ النّعم اطال الله بقاءَه ونصر لواءَه کنند که عوایق و موانع برافتاد و زایل گشت و کارها یکرویه شد و مستقیم و دلها بر طاعت است و نیتها درست، و الحمد لله رب العالمین والصلوه على رسوله محمد وآله اجمعین.
«و قضای ایزد عزوجل چنان رود که وی خواهد و گوید و فرماید نه چنانکه مراد آدمی در آن باشد، که بفرمان وی است سبحانه و تعالی گردشِ اقدار و حکم اوراست در راندن منحت و محنت و نمودن انواع کامکاری و {ص۲} قدرت، و در هر چه کند عدل است، وملک روی زمین از فضل وی رسد ازین بدان و از آن بدین الى ان یرث الله الأرض ومن علیها و هو خیر الوارثین. و امیر ابواحمد ادام الله سلامته شاخی بود از اصل دولت امیر ماضی انار الله برهانه هر کدام قویتر وشکوفه آبدارتر و برومندتر که بهیچ حال خود فرانستاند و همداستان نباشد اگر کسی از خدمتکاران خاندان وجز ایشان در وی سخنی ناهموار گوید چه هر چه گویند باصل بزرگ باز گردد. و چون در ازل رفته بود که مدتی بر سر ملک غزنین و خراسان و هندوستان نشیند که جایگاه امیران پدر و جدّش بود رحمه الله علیهما، ناچار بباید نشست و آن تخت بیاراست و آن روز مستحقِ آن بود، و ناچار فرمانها داد در هر بابی چنانکه پادشاهان دهند، و حاضرانی که بودند از هردستی، برتر و فروتر، آن فرمانها را بطاعت و انقیاد پیش رفتند و شروط فرمانبرداری اندر آن نگاه داشتند. چون مدّت وی سپری شد و خدای عز و جل شاخ بزرگ را از اصل ملک که ولیّعهد بحقیقت بود به بندگان ارزانی داشت و سایه بر مملکت افکند که خلیفت بود و خلیفت خلیفت مصطفی علیه السلام، امروز ناچار سوی حق شتافتند و طاعت او را فریضهتر داشتند. و امروز که نامهٔ تمام بندگان بدو مورخ است، بر حکم فرمان {ص۳} عالی برفتند که در ملطّفهها بخط عالی بود و امیر محمد را بقلعه کوهتیز موقوف کردند سپس آنکه همه لشکر در سلاح صف کشیده بودند از نزدیک سرایپرده تا دورجای از صحرا، و بسیار سخن و مناظره رفت و وی گفت او را بگوزگانان باز باید فرستاد با کسان و یا با خویشتن بدرگاه عالی برد، و آخر قرار بر آن گرفت که بقلعه موقوف باشد با قوم خویش و ندیمان و اتباع ایشان از خدمتکاران تا فرمان عالی بر چه جمله رسد بباب وی. و بنده بگتگین حاجب با خیل خویش و پانصد سوار خیاره در پای قلعت است در شارستان رتبیل فرود آمده نگاهداشتِ قلعه را تا چون بندگان غایب شوند از اینجا و روی بدرگاه عالی آرند خللی نیفتد. و این دو بنده را اختیار کردند از جمله اعیان تا حالها را چون از ایشان پرسیده آید شرح کنند.
«سزد از نظر و عاطفت خداوند عالم سلطان بزرگ ادام الله سلطانه که آنچه باول رفت از بندگان تجاوز فرماید که اگر در آن وقت سکون را کاری پیوستند و اختیار کردند و اندر آن فرمانی از آن خداوند ماضی رضی الله عنه نگاه داشتند، اکنون که خداوندی حقتر پیدا آمد و فرمان وی رسید آنچه از شرایط بندگی و فرمانبرداری واجب کرد بتمامی بجا آوردند، و منتظر جواب این خدمت اند که بزودی بازرسد که در باب امیر ابواحمد و دیگر ابواب چه باید کرد تا بر حسب آن کار کنند. و مبشّران مُسرع از خیلتاشان سوی غزنین فرستادند و ازین حالها که برفت و آمدن رایت عالی {ص۴} نصرها الله بهرات بطالع سعد، آگاهی دادند تا ملکه سیده والده و دیگر بندگان شادمانه شوند و سکونی تمام گیرند و این بشارت را بسند وهند رسانند تا در اطراف آن ولایت خللی نیفتد باذن الله عز ذکره.»
بوبکر حصیری و منگیتراک برین جمله برفتند. و سه خیلتاش مُسرع را نیز هم ازین طراز بغزنین فرستادند. و روز آدینه اینجا بتگیناباد خطبه بنام سلطان مسعود کردند؛ خطیب سلطانی و حاجب بزرگ و همه اعیان بمسجد آدینه حاضر آمدند و بسیار درم و دینار نثار کردند و کاری بانام رفت. و نامه رفته بود تا به بُست نیز خطبه کنند، و کرده بودند و بسیار تکلُّف نموده.
و هر روز حاجب علی برنشستی و بصحرا آمدی و بایستادی و اعیان و محتشمان درگاه: خداوندان شمشیر و قلم، بجمله بیامدندی و سواره بایستادندی و تا چاشتگاهِ فراخ حدیث کردندی و اگر از جانبی خبری تازه گشتی بازگفتندی و اگر جانبی را خللی افتاده بودی بنامه و سوار در یافتندی چنانکه حکم حال و مشاهده واجب کردی، و پس بازگشتندی سوی خیمههای خویش. و امیر محمد را سخت نیکو میداشتند، و ندیمانِ خاص او را دستوری بود نزدیک وی میرفتند، همچنان قوالان و مطربانش، و شرابداران شراب و انواع میوه و ریاحین میبردند. از عبدالرحمن قوّال شنیدم گفت امیر محمد روزی دو سه چون متحیری و غمناکی میبود، چون نان میبخوردی قوم را بازگردانیدی . سوم روز احمد ارسلان گفت زندگانی خداوند دراز باد، آنچه تقدیر است {ص۵} ناچار بباشد، در غمناک بودن بس فایده نیست، خداوند بر سر شراب و نشاط باز شود که ما بندگان میترسیم که او را سودا غلبه کند فالعیاذ بالله و علّتی آرد. امیر رضی الله عنه تثبّط فرونشاند و در مجلس چند قول آن روز بشنود از من و هر روز بتدریج و ترتیب چیزی زیادت میشد چنانکه چون لشکر سوى هراه کشید باز بشراب درآمد، و لکن خوردنی بودنی با تکلّف و نُقل هر قدحی بادی سرد، که شراب و نشاط با فراغتِ دل رود، و آنچه گفتهاند که غمناکان را شراب باید خورد تا تفتِ غم بنشاند بزرگ غلطی است؛ بلی در حال بنشاند و کمتر گرداند اما چون شراب دریافت و بخفتند خماری منکر آرد که بیدار شوند و دو سه روز بدارد.