توی نیروهای مسلح، همه کار نیاز به دستور و نامه و فرمان و از این جور چیزها دارد … حتی نحوهی لباس پوشیدن. یعنی اینجوری نیست که شما هر وقت سردتان شد کاپشن بپوشید و هر وقت گرمتان شد در بیاورید. اوایل پاییز، وقتی «نامهی لباس فصل» آمد همه با هم کاپشنهایشان را میپوشند و اوایل بهار وقتی دوباره «نامهی لباس فصل» آمد همه با هم کاپشنهایشان را در میآورند.
البته توی سپاه آنقدرها نسبت به وضعیت ظاهری سختگیری نمیکنند و حتی در مورد کلاه نظامی هم خیلی حساسیتی وجود ندارد (این یکی برای ارتشیها اهمیت ناموسی دارد). ما معمولا توی پادگان بیکلاه میگردیم و بعضیها برای احتیاط یک کلاه مچاله شده توی جیبشان دارند که اگر کسی گیر داد در بیاورند و سرشان کنند.
اما توی همین سپاه هم، هفتهای یک بار آن هم دوشنبهها و برای صبحگاه مشترک، قضیهی وضعیت ظاهری را جدیتر میگیرند و حالا گیرم که کسی به واکس پوتین کسی کاری ندارد ولی حداقلش این است که همه کلاه سرشان است و لباس فصل هم پوشیدهاند.
از اواخر اسفند پارسال هوا خیلی گرم شد و فروردین هم که دیگر برای خودش تابستانی بود و خجالتیترها (یعنی همان چسماهها!) که کاپشنهایشان را طبق آیین نامه پوشیده بودند و زیپش را هم تا بالا کشیده بودند و دکمههایش را هم بسته بودند، عرقریزان سوال میکردند که پس این نامهی لباس فصل کی میآید؟!
نامهی لباس فصل همین یکشنبه آمد و کل پادگان از رسمی و وظیفه موظف شدند کاپشنهایشان را در بیاورند و ظهر یک شنبه، دژبانها به تکتکمان سفارش کردند که فردا برای صبحگاه مشترک کاپشن تنتان نباشد. اما صبح دوشنبه یکدفعه هوا آنقدر سرد شده بود که حتی با کاپشن هم همه از سرما میلرزیدند ولی فرماندهی یگان قرارگاه سفت و سخت ایستاده بود و به همه تذکر میداد و آخرش صبحگاه که شروع شد کاپشن تن هیچ کس نبود و همه داشتند از سرما میلرزیدند.
توی این سوز سرما فکرش را بکنید که گروهان افسران وظیفه، که توی روزهای عادیاش آن جوری رژه میرفت، جلوی جایگاه چه شاهکاری خلق کرد!
اصلا همه پادگان با نیش باز منتظر بود که نوبت رژه رفتن ما شود. جایتان خالی … جانشین فرماندهی پادگان که همیشه برای حفظ ظاهر هم که شده موقع رژه رفتن ما نیمچه اخمی میکند، این دفعه به زور جلوی خندهاش را گرفته بود و آخرش به جای «خیلی خوب» و «خیلی بد» و از این جور چیزها گفت: «کاش یه دوربین بود از رژهتون فیلم میگرفتیم به خودتون نشون میدادیم!»