بی خبری
توی پادگان برای مطلع شدن از اخبار دو راه بیشتر نداشتیم: تلویزیون ببینیم یا کیهان بخوانیم. من که رغبتی به هیچ کدامشان نداشتم، توی این دوماه فقط از رئیس جمهور شدن اوباما خبردار شدم و عزل کردان!
توی این روزهایی که خبر خوب حکم کیمیا دارد، این بیخبری موهبتی بود برای خودش. خالی از تفریح هم نبود. یعنی وقتی کسی توی صحبتهایش به اخبار روز اشاره میکرد، کلی با تخیلمان کلنجار میرفتیم که بتوانیم اصل خبر را بازسازی کنیم و ببینیم قضیه چه بوده است.
روز آخر در مراسم اختتامیه، مقام مدعو میخواست توی سخنرانیاش تجلیلی کند از این کسی که به طرف جرج بوش لنگه کفش پرتاب کرده است. در نظر داشته باشید که آن روزها رسانهی ملی خودش را با لنگه کفش کذایی خفه کرده بود و مقام مدعو هم هیچ جوری احتمال نمیداد که ما از قضیه خبر نداشته باشیم، بنابراین به اصل خبر اشاره نکرد و فقط چیزهایی گفت توی مایههای این که «آن قهرمان بزرگ، آن شیعهی علی، آن کسی که آن جواب دندان شکن را در قلب بغداد به جرج بوش داد، …» من تا آخرهای سخنرانیاش فکر میکردم دارد از محمود احمدینژاد تجلیل میکند و فقط آخرش که اسم لنگه کفش را برد، دو به شک شده بودم که واقعا احمدینژاد کارش به لنگه کفش پرت کردن رسیده یا موضوع چیز دیگری است؟!