توی همهی پادگانهای ایران، دوشنبه روز صبحگاه مشترک است. یعنی همهی یگانها باید جمع شوند در میدان صبحگاه و به احترام پرچم خبردار بایستند و سرود بخوانند و به سخنرانی فرماندهی پادگان یا مقام مدعو گوش بدهند و یک سری برنامههای خردهریز دیگر و … آخر سر هم از جلوی جایگاه رژه بروند.
روز اولی که ما خدمتمان را در پادگان شورآباد شروع کردیم (تازه دیروز فهمیدم اسم پادگانمان پادگان شهید نوری است!) سهشنبه بود. هفتهی بعدش دوشنبه مصادف شد با اول محرم و صبحگاه لغو شد و به جای صبحگاه رفتیم حسینیه عزاداری*. هفتهی بعدترش هم به عزاداری گذشت تا همین امروز صبح که قرار بود اولین صبحگاه با حضور ما برگزار شود.
ما توی دورهی آموزشی که بودیم، هر وقت بد رژه میرفتیم و خراب میکردیم، فرماندههایمان میگفتند رژه رفتن را درست یاد بگیرید تا فردا که رفتید توی یگان، نپرسند اینها کجا آموزش دیدهاند! امروز جای فرماندههای آموزشی خالی بود که از خجالت آب شوند و بروند توی میدان صبحگاه!
رسم رژه رفتن اینجوری است که اگر خوب بروید، فرمانده بعد از اینکه از جلوی جایگاه رد شدید میگوید «گروهان خیلی خوب» و اگر چندان خوب نباشید، یا چیزی نمیگوید یا ابراز نارضایتی میکند.
امروز گروهان افسر وظیفههای ستادی (یعنی ما) به عنوان آخرین یگان رسید جلوی جایگاه و قبل از ما، رسمیها و گردانهای رزمی رژه رفته بودند و بعضیهایشان هم «خیلی خوب» گرفته بودند.
ما آنقدر افتضاح رفتیم و آنقدر شلنگ تخته انداختیم که فرمانده حتی اجازه نداد از جلوی جایگاه رد شویم! همان جلوی جایگاه نگهمان داشت و گفت: «آقای فلانی! این افسر وظیفهها رو بعد از صبحگاه نگه دار بیست دیقه بهشون رژه آموزش بده!». بنده خدایی که قرار بود بیست دقیقه رژه یادمان بدهد، یکبار وسط بیست دقیقه یکی از بچهها را کشید بیرون و گفت «شما عادی راه برو…» بعد توضیح داد که «ببینید وقتی عادی راه میرید دست راست با پای چپ با هم میان بالا. حالا من نمیدونم شما چه جوری میتونید وسط رژه دست و پای راستتون رو با هم بیارید بالا!»
* دوشنبه اول محرم صبحگاه مشترک همهی نیروهای نظامی لغو شده بود؛ از جمله صبحگاه مشترک نیروی انتظامی در سراوان. به همین دلیل تلفات حملهی انتحاری دار و دستهی ریگی آنقدر کم بود.