خلاصه نشست
متاسفانه صدای این نشست درست ضبط نشده و ویدئو قابل استفاده نیست
شاه دیوانه
کاوس تا بحال کم برای ایرانیان و رستم دردسر درست نکرده است. پشت سرش صدایش میکنند شاه دیوانه. خودش هم البته اعتراف میکند که من عصبی ام ولی بهانه میآورد که خدا اینطور آفریده است!
یادمان هست که شاه به گیو سفارش کرده بود که به رستم که رسیدی هیچ توقف نکن و فورا برای جنگ با سهراب به ایران بیایید. رستم هم حرف شاه را پشت گوش انداخت و سه روز با گیو مشغول می و رامش شدند و روز چهارم راه افتادند.
وقتی تهمتن و گیو به کاوس میرسند سلامشان را جواب نمیدهد و به جایش به گیو میگوید که برو رستم را به مجازات کوچک شمردن فرمان من زنده بر دار کن! وقتی گیو به دستورش عمل نمیکند به طوس دستور میدهد که هر دو را بگیر و ببر و دار بزن!
پادرمیانی گودرز
طوس دست رستم را گرفت که از مجلس بیرون ببرد تا خشم کاوس بخوابد ولی رستم که از حرف کاوس عصبانی شده بود چنان روی دست طوس زد که کلهپا شد و بعد سر کاوس داد زد که تو اصلا لایق پادشاهی نیستی و اگر راست میگویی برو سهراب را دار بزن و بعد هم سوار رخش شد و رفت.
از توصیفی که گژدهم از بر و یال و کتف و بازوی سهراب کرده بود، ایرانیان میدانستند که غیر از رستم کسی حریف او نیست و چاره این است که رستم و کاوس را آشتی دهند. پس سراغ گودرز رفتند و گفتند که این کار کارِ خودت است:
به نزدیک این شاهِ دیوانه شو / و زین در سخن یاد کن نو به نو
سخنهای درخور فراز آوری / مگر بخت گمبوده بازآوری
گودرز پیش کاوس رفت و نصیحتش کرد و کاوس هم زود قبول کرد و گفت دنبال رستم بروید و از دلش در بیاورید و برش گردانید.
از آنجا گودرز و بزرگان لشکر دنبال رستم رفتند و رستم اول به این سادگیها راضی نشد ولی گودرز گفت که اگر برنگردی همه خیال میکنند که از سهراب ترسیدهای و این برایت ننگ دارد و به هر حال رستم راضی شد و پیش کاوس برگشت و آشتی کردند
لشکرکشی
آشتی که کردند گفتند امروز را به بزم بپردازیم و فردا به رزم! خلاصه تا نیمه شب مشغول باده و رامش بودند و فردا سپاه بزرگی کشیدند و منزل به منزل رفتند تا نزدیک دژ سفید رسیدند.
هومان که سپاه را از دور دید حسابی ترسید ولی سهراب دلداریاش داد که:
نبینی از این لشکر بیکران / یکی مرد جنگی و گرزی گران
که پیش من آید به آوردگاه / گر ایدون که یاری دهد مهر و ماه
خلاصه سهراب از ساقی جام می خواست و دلش نگران جنگ نبود.