خلاصه جلسه
چرا بزرگمهر به زندان افتاد؟
انوشیروان بزرگمهر را به زندان انداخت. دلیل به زندان انداختن بزرگمهر در بیت خیلی غامضی آمده که در شرح دکتر کزازی خواندیم. انگار معنایش این است که در خواب بادی از شاه خارج شده.
داستان اینطور است که یک روز شاه و سپاه از مدائن برای شکار بیرون میروند. بزرگمهر همراه شاه بوده است و از لشکر جدا میافتند و بجز یک خدمتکار کس دیگری همراهشان نبوده است. شاه سرش را روی پای این خدمتکار میگذارد و به خواب میرود و در خواب میشود آنچه نباید بشود.
حالا این که از شاه باد خارج شده چرا بزرگمهر باید زندان برود، ما عقلمان را روی هم ریختیم و به این نتیجه رسیدیم که احتمالا در پروتکل دربار فقط افراد خاصی حق داشتهاند به خلوت شاه بروند و شاه را در حالتهای طبیعی ببینند و بزرگمهر در شرایط خاصی این پروتکل را نقض کرده.
تعبیر یک فال شوم
درست قبل از این که آن اتفاق بیناموسی بیفتد، بوزرجمهر میبیند که پرندهای آمد و گوهرهای دستبند شاه را (که در خواب باز شده بود) یکی یکی خورد. این را به فال بد گرفت و پیشبینی کرد که روزهای ناگواری در پیش است.
دانا اول در حبس خانگی بود، بعد به چاه افتاد و بعد در یک زندان فلزی پر از سیخ و میخ. دلیل سقوط پله به پلهاش هم از یک طرف حاضرجوابی و گستاخی خودش بود و از طرف دیگر لجبازی کسری.
حاضرجوابیهای بزرگمهر و رفتن تا پای مرگ
بوزرجمهر خویشاوندی (شاید خواهرزادهای) داشت که پیشخدمت شاه بود. در زمان حبس خانگی این پیشخدمت پیش داییاش آمد و پرسید که من یکبار که آب روی دست شاه میریختم ناراحت شد و با خشم به من نگاه کرد، چکار کنم که شاه از دستم ناراحت نشود؟
بوزرجمهر راه و چاه را یادش داد و دفعه بعد شاه متوجه این تغییر شد و فهمید که دایی خواهرزاده را تعلیم داده. توسط همان خویشاوند برای بزرگمهر پیغام فرستاد که چطوری؟ او هم جواب داد که حالم از حال شاه بهتر است.
این حاضر جوابی باعث شد به چاه بیفتد و حاضر جوابی دوم به قفس و دفعه سوم نزدیک بود جانش را از دست بدهد. یعنی انوشیروان یک خردمند و یک جلاد را سراغ بوذرجمهر فرستاد و قرار بود اگر جواب بزرگمهر همان بود و دلیل موجهی برای جوابش نداشت (به تایید خردمند) جلاد جانش را بگیرد ولی توضیحات بزرگمهر در باب این که «همه بالاخره میمیرند و من از این نظرم بهترم که غم و غصه و نگرانی ملک را ندارم حالم بهتر است» نجاتش داد و به حبس خانگی برگشت. اما در این جریانات بیناییاش را از دست داد و کور شد.
معمای قیصر
کمی بعد فرستاده قیصر با یک دُرج قفلشده آمد و گفت سر باج و خراج روم شرط میبندم که نمیتوانی بگویی داخل این جعبه چیست. طبق معمول موبدان و دانشمندان دربار در حل معمای قیصر ماندند و کسری دید که کار خود بزرگمهر است و سراغ او که نابینا شده بود فرستاد.
بوزرجمهر با فال زدن به اولین رهگذرانی که در خیابان به او رسیدند توانست محتویات درج را حدس بزند. از خانه که بیرون رفت، سه زن را دید که اولی شوهر و بچه داشت، دومی فقط شوهر و سومی مجرد بود. بر این فال گفت که درون درج سه مروارید است یکی سفته، یکی نیمسفته و یکی خام.
منابع دیگر
در این مقاله از عبدالحمید آیتی شرح دو داستان بزرگمهر از جمله همین داستان به زندان افتادنش آمده است: دو داستان از بوذرجمهر از بخش غیر حماسی شاهنامه
داستان زندانی شدن بزرگمهر ، افشای راز مگوی پادشاهان ایرانی به دخترش بود.
ازدواج سیاسی همیشه رواج داشت و پادشاهان ایرانی هم دختر به حاکمان بیگانه نمیدادند. انها فرزند دختر شخص دیگری را در خانه ی شاه بزرگ میکردند و به مردم میگفتند او دختر پادشاهشان است تا اگر حاکم کشوری خواهان ازدواج با دختر پادشاه شود ، ان دختر پرورش یافته در خاندان شاه بهش بدهند.
هما همینطور پرورش یافته بود و دختر بهمن یا اردشیر درازدست نبود ولی مردم او را دختر اردشیر میدانستند. وقتی اردشیر دراز دست که میدانست هما دخترش نیست، با او ازدواج کرد ، اسباب تهمت دشمنان ایران به ایرانیان فراهم شد.
این راز بین پادشاهان هیچکس نمیدانست. بزرگمهر وزیر انوشیروان این راز را به دخترش گفت و سبب خشم شاه و مدتی زندانی شدنش شد
شاعران فقط کسانیکه یا از میهن دوستی یا عشق یا نکات اخلاقی و چیزهایی شبیه ان شعر گفته اند ، خوبند . شاعرانی که عقاید غلط و برداشتهای شخصی و نادرست خود را به شیوایی به نظم کشیده اند ، گناهکارترین انسانها هستند .چون نسلهای بعدی همزبانان خود را گمراه کرده اند .
شاعران ایرانی هم نیاز به محکمه ای ملی توسط ملت دارند تا دستشان رو شود و شاعران جدید بیاموزند سخن ارزش دارد و نباید با ان ، عقیده و برداشت نادرست شخصی را به نسلهای بعد از خود منتقل کنند .
درود برشما .
سربلند باشید.