خلاصه جلسه
هرمز عادل میشود
برخلاف جلسه قبل که همهاش حکایت ظلم هرمزد و کشتن بزرگان بود، این جلسه با روایت عدل هرمزد و سختگیریاش در رعایت قانون شروع میشود.
نسخه ژول مول دو بیت (قاعدتا الحاقی) دارد که توضیح میدهد این تغییر رویهی هرمزدشاه به خاطر دیدن آن رقعهای بود که در جلسه قبل در خزانه پیدا کرد و دید که پدرش، انوشیروان، پیشبینی کرده است که پادشاهیاش دوازده سال بیشتر طول نمیکشد
از آن رقعه بودی دلش پر هراس / نیایشکنان بود در شب سه پاس
نه خون ریخت زان پس نه بیداد کرد / نه از بد روانش همی یاد کرد
نسخههای دیگر این دو بیت را ندارند و روشن نیست که علت تغییر رفتار شاه و اهتمامش به عدل و داد و امور رعیت برای چیست.
به هر حال شاه ده سال دور کشور میگشته و قوانین سفت و سختی برای حمایت از حقوق کشاورزان وضع کرده بوده از جمله این که اگر اسب کسی وارد کشت و زرع کسی شود دم و گوش اسب را باید برید یا اگر دزدی وارد باغ کسی شود باید به دار آویخته شود.
از قضا یک بار اسب خسرو پرویز (در این داستان ولیعهد) فرار میکند و وارد باغ کسی میشود و خسرو خیلی تلاش میکند که از این مجازات معاف شود ولی نمیتواند. یک بار هم یکی از لشکریان بدون اجازه انگور از باغ کسی میچیند و از ترس شاه کمربند زرینش را به «خداوند رَز» میدهد تا شکایت به شاه نکند.
فتنههای سال دهم
اوضاع آرام بود تا یک دفعه در سال دهم از هر گوشهای فتنهای برخاست.
چو ده ساله شد پادشاهیش راست / ز هر کشور آواز بدخواه خاست
از شرق، از دشت هری، ساوه شاه با یک لشکر ۴۰۰ هزار نفری به سمت مرو آمد و به شاه نامه فرستاد که ما میخواهیم از این کشور بگذریم و راه و پل برایمان بساز و آذوقهمان را فراهم کن. متوجه نشدیم که ساوه شاه به کجا میخواسته لشکر بکشد یا شاید ما منظور فردوسی را بد فهمیدهایم و هدفش ایران بوده و آن نامه یک جور رجزخوانی و مبارزطلبی بوده است.
از غرب قیصر روم حمله کرد و با صدهزار سوار شهری که انوشیروان گرفته بود را پس گرفت (شاید انطاکیه؟). غیر از این از خزر هم یک لشکر به غارت آمد و از جنوب هم عباس و عمرو برای تاراج آمدند.
شاه با موبدان و درباریان و مرزبانان صلاح و مشورت کرد و آخر سر وزیرش پیشنهاد داد که با قیصر صلح کنند و لشکر کوچکی به جنگ سپاه خزر بفرستند که دفع شود و همه تمرکزشان را بگذارند روی ساوهشاه.
این پیشنهاد را شاه پذیرفت ولی وقتی سپاه را شمردند دیدند که صدهزار جنگجو بیشتر ندارند و شاید از پس ساوه برنیایند. به هر حال به قیصر گفتند همان شهرها که گرفتهای را نگه دار و صلح کردند. سپهداری به نام خراد را هم به جنگ خزر فرستاد. سر عباس و عمرو هم معلوم نیست چه آمد ولی به هر حال از دشمنان فقط ساوه ماند
بجز کینه ساوه شاهش نماند / خرد را به اندیشه اندر نشاند
بازگشت مهران ستاد
زمان انوشیروان، وقتی قرار شد که با خاقان صلح کنند و شاه دختر خاقان را به زنی بگیرد (یعنی مادر همین هرمزد) پیرمردی به اسم مهران ستاد به دربار خاقان رفت که مطمئن شود سر شاه کلاه نمیرود و دختری که به مشکوی شاه فرستاده میشود نژادش درست باشد و مادرش حتما دختر فغفور چین باشد (خاقان داماد فغفور بود) نه مثلا یکی از کنیزکان خاقان.
مهران ستاد الان دیگر خیلی پیر شده است و گوشهای کنج عزلت گزیده و زند و اوستا میخواند اما پسری دارد به اسم نستوه که در دربار هرمزد است. نستوه به شاه میگوید که من رفتم پیش پدرم و اوضاع کشور و لشکرکشی ساوه را برایش تعریف کردم و او گفت که یک پیشگویی از گذشتهها درباره این روزها وجود دارد ولی من فقط با خود شاه دربارهاش حرف خواهم زد.
شاه فورا به دنبال مهران ستاد فرستاد و او را با مهد به دربار آوردند. پیرمرد اول داستان خواستگاری از مادر شاه را برایش بازگو کرد و بعد بخشی به داستان اضافه کرد که در داستان نوشین روان نیامده بود. خاقان بعد از این که دید دیگر چارهای ندارد و حتما باید دختر دلبندش را به شهر دور شوهر بدهد، از ستارهشناسان خواست بخت دختر و نتیجهی ازدواجش با شاه ایران را پیشبینی کنند. منجم پیشبینی کرد که طالع دختر روشن است و پسری میزاید که شاه ایران خواهد شد:
ازین دخت و از شاه ایرانیان / یکی پور زاید چو شیر ژیان
به بالا بلند و به بازو ستبر / به مردی چو شیر و به بخشش چو ابر
سیه چشم و پرخشم و نابردبار / پدر بگذرد، او شود شهریار
تا این جا را که همه میدانستند ولی منجم در ادامه پیشبینیاش گفته است که بعد از مدتی آرامش شاهی از ترکان با سپاهی بزرگ به جنگ میآید و شاه ایران در کارش وا میماند و برای این که بر او غلبه کند باید برود به سراغ یکی از زیردستانش با این مشخصات: بلند قد، لاغر، مو مشکی و مجعد، استخوان قوی، دماغ بزرگ، سبزه، تندگو، درشت، آخر اسمش هم چوبینه!
مهران ستاد این پیشگویی را بازگو کرد و نصیحت کرد که حتما به توصیه منجم عمل کن و خودش مرد.
یکی از بزرگان دربار که سالار آخور اسپان شاه بود، به نام زاد فرخ، به شاه گفت که همه این مشخصات مو به مو با «بهرام بهرام پور گشسب» مطابقت دارد که مرزبان بردع و اردبیل است. از بارگاه به سراغ بهرام فرستاند و به دربار آمد.
بهرام چوبینه و لشکر چهل سالهها
بهرام چوبینه آمد و مورد پسند شاه قرار گرفت و سپهبد ایران شد و قرار شد لشکری گرد کند و به جنگ ساوه شاه برود. اما لشکری که گرد کرد دو ویژگی عجیب داشت: ۱۲ هزار نفر بیشتر نبودند و همهشان هم چهل ساله بودند!
هرمزد تعجب کرد و پرسید چرا فقط دوازده هزار نفر؟ (لشکر ترکان ۴۰۰ هزار نفر بودند) بهرام پاسخ داد که چون لشکری که رستم برای نجات کاووس از مازندران برد و لشکر گودرز به کین سیاوش و لشکر اسفندیار به جنگ ارجاسب هم ۱۲ هزار نفر بودند.
این جواب را قبول کرد و پرسید که چرا به جای جوانان جنگآور مردان چهل ساله را میبری؟ جواب داد چون چهل سالهها از آب و آتش گذشتهاند و حق نان و نمک میدانند و با تجربهاند و چون زن و زاد و رود دارند و از ننگ میترسند سر از جنگ نمیپیچند
چهل ساله با آزمایش بود / به مردانگی در فزایش بود
هرمزد استدلال بهرام چوبینه را پذیرفت و درفش رستم را به او داد و دعایش کرد و به میدان جنگ فرستاد