بالا آمدن جان ما در بالاترین

دیروز عصر لینک مربوط به پیدا شدن لوحه‌ی فارسی باستان را گذاشتم توی بالاترین. باید چهارده تا رای مثبت می‌گرفت تا بیاید صفحه‌ی اول. خلاصه بالایی‌ها جانمان را بالا آوردند تا 14 رای دادند. تا آخر شب که چک می‌کردم 13 رای گرفته بود و چهاردهمی نمی‌آمد رای بدهد.


نتیجه خوب بود البته. حدود 150 نفر را آورد به وبلاگ ما و تا حالا 24 رای هم گرفته است. به نظرم اگر بالاترین فیلتر نشده بود باید ده برابر این آمار را انتظار می‌داشتیم.

کتیبه به زبان فارسی باستان در مجموعه‌ی باروی تخت جمشید

باستان‌شناس‌ها بر اساس آنچه که تا بحال کشف شده فرضیه می‌چینند و فرضیه‌هایشان را پر و بال می‌دهند، آنوقت می‌بینی یکدفعه چیز نویی کشف می‌شود و همه‌ی فرضیه‌هایشان را در هم می‌ریزد.

تا بحال فرض می‌شد که خط میخی فارسی باستان، یک جور خط «شاهنشاهی» بوده. یعنی فقط شاه برای نوشتن کتیبه‌هایش از این خط استفاده می‌کرده و دیگران اطلاعی از این خط نداشته‌اند.

حالا یکی دو سالی است که با پیدا شدن این لوحه گلی در مجموعه‌ی لوحه‌های باروی تخت جمشید، کل فرضیه‌ی شاهنشاهی بودن خط میخی زیر سوال رفته.


کشف شدن چنین لوحه‌ای یعنی اینکه حداقل بعضی از کاتبان خزانه هم خط میخی فارسی باستان می‌دانسته‌اند و گاهی به این خط هم می‌نوشته‌اند (اکثر نوشته‌های دیگر باروی تخت جمشید به خط ایلامی است)

در همین زمینه نگاه کنید به وبلاگ موسسه‌ی شرقی دانشگاه شیکاگو

به زودی: دیدار افشین بازارگان با «پلنگ صورتی»

افشین بازارگان، مدیر شبکه‌ی شرکت ما بود که چند ماه پیش مهاجرت کرد به استرالیا.


تازگی‌ها افشین شغلی در بریزبن پیدا کرده و زنگ زده به همایون خیری و او هم کلی تحویلش گرفته و کلی راه و چاه بریزبن را یادش داده.

حالا قرار است افشین بریزبن که رفت برود و همایون خان را از نزدیک ببیند و قاعدتا افتخار ملاقات با «پلنگ صورتی» هم نصیبش می‌شود!

افشین جان! سلام ما را هم به همایون خیری و پلنگ صورتی برسان!

مختصری در باب لوحه‌های گلی باروی تخت جمشید

در ملاقات چهارشنبه با دکتر ارفعی، توضیحات مفصلی در مورد لوحه‌های گلی باروی تخت جمشید شنیدم. خلاصه‌ای از سرنوشت لوحه‌ها را اینجا بخوانید. مقاله‌ی مفصل‌تری هم دارم در معرفی محتویات لوحه‌ها و پژوهشهای دکتر ارفعی می‌نویسم که هر وقت حاضر شد خبرتان می‌کنم. 😉

نوعی دیگر از «اسناد مکتوب» پادشاهی هخامنشی

هر وقت صحبت از «اسناد مکتوب» بازمانده از شاهنشاهی هخامنشی می‌شود، بیشتر مردم به یاد کتیبه‌ها و سنگ‌نوشته‌های خط میخی می‌افتند که به دستور شاهان هخامنشی در جاهای مختلف نقش بسته است.

درست است که نوشته‌های خط میخی فارسی باستان هم اسناد مهمی برای شناخت هخامنشیان هستند (مخصوصا برای شناخت زبان فارسی باستان) اما مهمترین «اسناد مکتوب» به جای مانده از آن زمان، لوحه‌های گلی هستند که در سال 1933 در دو اتاق در باروی تخت جمشید کشف شدند.


شاید خیلی‌ها ندانند که دولت پادشاهی هخامنشی (حداقل در زمان داریوش اول) نظام اداری بسیار منظم و مرتبی داشته که مثل دولت‌های امروزی برای هر کاری نامه‌نگاری می‌شده و رسیدی مهر می‌شده و این اسناد را طبق اصول و ضوابط بسیار دقیق بایگانی می‌کرده است.

در لوحه‌های گلی یا «گِل‌نوشته‌«های باروی تخت جمشید اسناد اداری مربوط به ایالت پارس، در سال‌های سیزدهم تا بیست و هفتم پادشاهی داریوش اول منعکس شده‌اند و بیشتر آنها به خط میخی ایلامی نوشته شده‌اند. تعدادشان هم «چند ده هزارتا» است. چون بعضی لوحه‌ها شکسته‌ شده‌اند، نمی‌توان تعداد دقیق‌شان را شمرد ولی حدود سی‌هزارتایشان سالم‌اند.

«‌گل‌نوشته‌ها» چقدر اهمیت دارند؟

اگر این گل نوشته‌ها نبود از کدام سند می‌توانستیم بفهمیم که هخامنشی‌ها به گلابی می‌گفته‌اند wumrudda- (شبیه امرود مازندرانی‌ها) و برای تقویت اسب‌هایشان به آنها شراب می‌داده‌اند و به کام‌فیروز می‌گفته‌اند Kampirriš/Kaupirriš و در نظام اداری‌شان چیزی شبیه به «دفتر روزنامه» و «دفتر کل» حسابدارهای امروزی داشته‌اند …


و از کجا می‌توانستیم بدانیم کارگر ساده‌ی آن زمان چقدر دستمزد می‌گرفته و کارگر ماهر چقدر و حکومت هخامنشی چه منصب‌هایی داشته و ایرانی‌های آن زمان چه جور نام‌هایی داشته‌اند و کدامیک از شهرها و روستاهای ایالت فارس (از رود مارون تا مروست) قدمت باستانی دارند و … و … و …؟

در حقیقت این گل‌نوشته‌ها، مهمترین اسناد مکتوب باقیمانده از زمان هخامنشیان هستند و آینه‌ای هستند که نمایی تمام‌رخ از درون حکومت و جامعه‌ی هخامنشی به ما نشان می‌دهند.


از زمان کشف تا بحال چه به سر «گل‌نوشته‌ها» آمده است؟

مدتی پس از کشف گل‌نوشته‌ها، در سال 1936، موسسه‌ی شرقی دانشگاه شیکاگو لوحه‌ها را از دولت ایران امانت گرفت و برای انجام کار تحقیقی به آمریکا برد و تابحال 4673 لوحه خوانده شده است. از این تعداد لوحه‌ی خوانده شده، متن و ترجمه‌ی 2100 تای آنها توسط پرفسور هلک (Richard T. Hallock) در کتابی به نام Persepolis Fortification Tablets چاپ شده است.


در کتاب دیگری هم مهرهای استفاده شده در این 2100 لوحه بررسی شده‌اند.

در طول این 72 سال، موسسه‌ی شرقی تقریبا تعدادی از لوحه‌ها را به ایران بازگردانده است. 179 تا در سال 1941، تعدادی دیگر در سال 1951 (کلا 37 هزار قطعه که بیشترشان خرده‌های لوحه‌ها بوده‌اند و از دید پرفسور هلک در آن زمان ارزشی نداشته‌اند) و 300 تا در سال 2002؛ و قصد داشته بقیه‌ی لوحه‌های خوانده شده را نیز به ایران بازگرداند که با یک درگیری حقوقی روبرو می‌شود…

درگیری حقوقی

قانونی در کشور آمریکا تصویب شده است که بر اساس آن، آسیب دیدگان از حملات تروریستی می‌توانند علیه کشورهای حامی تروریسم اقامه دعوی کنند و از آنان خسارت بگیرند. بر این پایه، در سال 2001 عده‌ای از آسیب‌دیدگان و بازماندگان یک عملیات انتحاری حماس، علیه ایران اقامه‌ی دعوی کردند و دادگاهی دولت ایران را محکوم کرد که 400 میلی
ون دلار به این افراد بپردازد. وکیل قربانیان در سال 2004 بر روی لوحه‌های باقیمانده در دانشگاه شیکاگو دست گذاشت و ادعا کرد که این لوحه‌ها دارایی دولت ایران هستند و باید به نفع موکلانش مصادره شوند.

فعلا درگیری‌های حقوقی بین دانشگاه شیکاگو و میراث فرهنگی با مدعیان در جریان است و هرچند که موسسه‌ی شرقی خوشبین است که می‌تواند لوحه‌ها را از توقیف یا حراج شدن نجات دهد، اما تا صدور رای نهایی، امکان بازگرداندن لوحه‌ها به ایران نیست. (روایت دانشگاه شیکاگو از درگیری حقوقی)

چه می‌توان کرد؟

رای نهایی دادگاه هر چه که باشد، چه قرار باشد که لوحه‌ها حراج شوند و چه حکم شود که به ایران برگردند، یک چیز قطعی است و آن اینکه باید از لوحه‌ها تصویر برداری شود، تصاویر در اختیار پژوهشگران قرار گیرند و در نهایت لوحه‌ها باید خوانده شوند تا دید ما از زیر و بم دولت و جامعه‌ی هخامنشی دقیق‌تر شود. تصور کنید که هنوز حدود یازده هزار لوحه
نخوانده مانده‌اند و همه‌ی اطلاعاتی که تابحال به دست آمده از همان 4673 لوحه بوده.

موسسه‌ی شرقی دانشگاه شیکاگو، علاوه بر تهیه‌ی عکس‌های دیجیتال با تفکیک بالا و ایجاد بانک داده‌ی اطلاعات لوحه‌ها، یک دوربین عکس‌برداری سه بعدی هم تهیه کرده و با استفاده از آن در حال تهیه‌ی عکس‌های سه بعدی از لوحه‌هاست. (شرح فعالیت‌ها را در سایت موسسه‌ی شرقی بخوانید)


از طرف دیگر موسسه‌ی شرقی در صدد است که پروژه‌ی قرائت لوحه‌ها را هم آغاز کند و برای این کار به دنبال حامیان مالی می‌گردد و در ابتدا تصور می‌کرده که شاید بتواند هزینه‌های این کار را از ایرانیان ثروتمند مقیم آمریکا تامین کند. در همین راستا چند بار در محل موسسه‌ی شرقی مهمانی شامی برای دوستان کالیفرنیا نشین ترتیب داده شده و گیل اشتاین (Gil Stein) رئیس موسسه‌ی شرقی برایشان سخنرانی کرده و اهمیت مطلب را گوشزد کرده. یکبار هم پرفسور ماتیو استاپلر (Matthew Stopler) مسوول بخش ایران‌شناسی موسسه به کالیفرنیا رفته و از دوستان هموطن تقاضای کمک کرده اما همانطور که می‌توانید حدس بزنید … دریغ از یک سنت کمک!

البته ناگفته نماند که یک ایرانی «آسوری» تبار برای خوانده شدن لوحه‌های «آرامی» این مجموعه، کمک هنگفتی به موسسه‌ی شرقی کرده و کار خواندن این لوحه‌ها که تعدادشان چندان هم زیاد نیست (حدودا 500 تا) مدتی است آغاز شده.

در ایران هم دکتر عبدالمجید ارفعی تلاش‌های زیادی برای جلب کمک مالی برای خوانده شدن لوحه‌ها کرده که همه به طرز ناامیدکننده‌ای بی‌نتیجه بوده‌اند.

من به اندازه‌ی دکتر ارفعی ناامید نیستم و فکر می‌کنم شاید بهتر بود از ابتدا به جای رفتن به سراغ چند ایرانی ثروتمند، یک حرکت همگانی اینترنتی راه می‌افتاد و تک‌تک ایرانیان امکان این را پیدا می‌کردند که کمک کوچکی به پروژه‌ی قرائت لوحه‌ها کنند.

کسی نظری دارد؟

بازگشت کارآگاه بهمنی از سفر عتبات عالیات

چهارشنبه‌ی پیش، رامین داشت غرغر می‌کرد که چه تعطیلی بدموقعی! (تعطیلی پنج‌شنبه) من که توی باغ نبودم گفتم چه اشکالی دارد؟ یادم انداخت که نزدیک عید است و متاهل‌ها پنج‌شنبه و جمعه را باید به خانه‌تکانی بگذرانند!

امروز صبح که من و رامین با کمردرد و پادرد آمده بودیم سر کار، چشم‌مان به جمال کارآگاه بهمنی روشن شد که تازه از عتبات عالیات برگشته. قبل از هر چیز گفتم خوش بحالت که دیروز و پریروز مشغول خانه‌تکانی نبوده‌ای! داغ دلش تازه شد و نشست به تعریف مصائب زیارتش!

به خاطر نزدیک شدن اربعین و ورود زائرین به کربلا و نجف، ورود هرگونه ماشین را ممنوع کرده بوده‌اند و اتوبوس کاروان کارآگاه اینها را هم پانزده کیلومتری کربلا نگه‌داشته‌اند و گفته‌اند از اینجا به بعد پیاده! خلاصه بارهای چهل نفر زائر را گذاشته‌اند توی یک گاری و کارآگاه و چهار مرد دیگر که همه‌شان بالای شصت سال سن داشته‌اند می‌شوند مامور حمل بارها! معلوم است که در چنین شرایطی کارآگاه باید جوانمردی کند و نگذارد پیرمردها دست به گاری بزنند! تازه در همین مسیر 15 کیلومتری هم سه بار جلوشان را گرفته‌اند و گفته‌اند که گاری را نمی‌شود ببرید و مجبور شده‌اند که بارها را خالی کنند و بگذارند توی یک گاری دیگر!

خلاصه کارآگاه یک روز از 9 صبح تا پنج عصر مشغول بارکشی بوده و حسابی رس‌اش کشیده شده.

فکر کنید وقتی عازم سفر بوده کلی کتاب کت و کلفت کامپیوتری را هم همراه خودش برده که توی سفر بخواند و وقتی داشته بارکشی می‌کرده چقدر به خودش فحش داده به خاطر این کتاب‌ها!

حالا قرار است عکس‌ها و فیلم‌هایش را نشان‌مان بدهد. جالب‌هایش را توی وبلاگ خواهم گذاشت.

دیدار دکتر ارفعی

پیش از ظهر رفتم دیدن دکتر ارفعی. دفترش در بلوار کشاورز است. نوشته‌ی قبلی مرا خواند و ایرادهایش را گفت و توضیحات مفصلی هم در مورد گل‌نوشته‌ها و محتویاتشان داد که به تدریج می‌نویسم.

در نوشته‌ی قبلی نوشته بودم که «دانشگاه شیکاگو حاضر نیست هزینه‌ی سفر و اقامت دکتر ارفعی را بپردازد» کمی از خواندن این عبارت دلخور شد و مفصلا توضیح داد که موسسه‌ی شرقی تا بحال چه تلاش‌هایی برای حفظ کتیبه‌ها و خواندنشان انجام داده. شرح این قضیه را هم جداگانه می‌نویسم.

تمرین تقویت اعصاب!

چند وقتی است که فهرستی درست کرده‌ام از سایت‌هایی که مطالب‌شان اعصابم را ناراحت می‌کند و اسم فهرست را گذاشته‌ام: «فهرست تقویت اعصاب»! هر روز صبح اولین کاری که می‌کنم سرزدن به این فهرست است و خواندن کلمه کلمه‌ی نوشته‌هایش!

استدلالم هم این است که در یک فضای آزاد تبادل اطلاعات قاعدتا خیلی چیزها پیدا می‌شود که به مذاق من خوش نمی‌آید و برای اینکه بتوانم توی این فضا درست زندگی کنم باید قدرت روحی مواجهه با هر چیز ناخوشایندی را داشته باشم.

نتیجه‌ی این کار هم (هر چند خودآزارانه به نظر می‌رسد) به نظرم خیلی خوب بوده و نقطه‌ی جوشم در این مدت خیلی بالا رفته (یعنی خیلی دیرتر از سابق جوش می‌آورم).

هر چند گاهی می‌شود که مثل امروز، اول صبح چیزی می‌خوانم که تا آخر روزم را خراب می‌کند.

عکس تازه‌ی حاج حسین اوباما

هر روز صبح یکبار اعصابم از دست سایت تابناک/بازتاب خرد می‌شود و نمی‌دانم چرا روز بعد هم دوباره می‌روم نگاهی به سایت‌شان می‌اندازم.

امروز عین خبر بی‌بی‌سی فارسی را در مورد عکس تازه‌ی باراک اوباما کپی-پی‌ست کرده بود و به خودش اینقدر زحمت نداده بود که اصل عکس را هم گیر بیاورد و منتشر کند.

حالا این عکسش:


عکس مربوط به سال 2006 است که جناب اوباما رفته بوده به یک مسافرت آفریقایی، لباس‌ها سودانی است و عکس در شمال کنیا گرفته شده. ( منبعش هم اینجاست)

راستی اسم کامل «باراک اوباما» هست: «باراک حسین اوباما جونیور». باورتان نمی‌شود در ویکی‌پدیا ببینید.

«جگر» بینی

یکی از روش‌های پیشگویی در عهد باستان این بوده که حیوانی (معمولا گوسفند) را با آداب و رسوم قربانی می‌کرده‌اند و از روی شکل اعضاء درونی‌اش (بیشتر جگر و قلب) پیش‌بینی می‌کرده‌اند که چه اتفاق خوب یا بدی در آینده خواهد افتاد.


«جگربینی» یا Extispicy در تمدن عیلامی هم رواج داشته و لوحی در مورد چگونگی تفسیر حالات جگر در هفت‌تپه کشف شده و با شماره‌ی H.T. 152 در انبار موزه‌ی ایران باستان نگهداری می‌شود. چند خط از ترجمه‌اش را ببینید:

1- اگر سر نپلاسو (=اثر شبکه‌ای) برگشته باشد، در دل آن گوشتی نهاده باشد، خداوند شمش به یاری سپاه من می‌آید.

9- اگر در سر نپلاسو یک برجستگی همچون ماری پیچیده شده باشد، فرمانده سپاه من شکست می‌خورد.

15- اگر در بالای چپ نپلاسو یک برجستگی همچون ماری پیچیده شده باشد، در لشکرکشی فرمانده‌ی سپاهیان دشمن شکست می‌خورد.

29- اگر در پایین چپ نپلاسو گوشتی همچون ساقه‌ی گیاه برجسته شده باشد، در میان سال مصیبتی در کشور دشمن واقع می‌شود.

کلا از روی این که جگر گوسفند چه زائده‌هایی دارد و این زائده‌ها کجا واقع شده‌اند، پیشگویی می‌کرده‌اند که واقعه‌ی خوب یا بدی برای خودشان یا دشمن اتفاق می‌افتد.

«پارسا دانشمند» در این باره مقاله‌ی مفصلی نوشته که در یادنامه‌ی جمشید سروشیان چاپ شده. (انتشارات ثریا، 1381)