یک چیزی توی مایه های Don’t be tired!

چند وقت پیش، یکی از دخترخانم‌های فامیل بیمارستان بستری بود و نقاهت را که می‌گذراند، یک دختر خانم هندی در تخت کناری‌اش بستری شد.

همان اوایل بستری شدن دختر هندی، یکی از پرستارها به فامیل ما گفت: «خانم مهندس، از این هندیه بپرس ببین شکمش کار کرده یا نه؟». فامیل ما هم نه گذاشت و نه برداشت و پرسید: «is your stomach working?». طفلک دختر هندی کلی ترسیده بوده و با ترس پرسیده مگر من چه مریضی‌ای دارم؟

حسرت فلامینگو در قبرستان قدیمی

توی جاده‌ی ارومیه-مهاباد، کنار این قبرستان قدیمی و غریب و دلگیر ایستادیم تا از فلامینگوها عکس بگیریم.

قبرستان قدیمی در جاده ارومیه مهاباد

یعنی فلامینگو که نه … من مرداد پارسال که رفته بودم مهاباد برای جشن عروسی رامین، توی مسیر برگشت از همین جاده رد شدیم و گله‌های بزرگ فلامینگو دیدیم و داغ دلم تازه شد که چرا لنز تله ندارم. فلامینگوها خیلی محتاط و ترسو بودند و هر یک قدمی که به طرفشان می‌رفتیم، یک قدم دور می‌شدند و فاصله‌شان را حفظ می‌کردند.

گله فلامینگو از دور

خلاصه این دفعه کلی ذوق داشتم که لنز تله همراهمان است و تمام مسیر ارومیه مهاباد چشمم به دریاچه بود تا فلامینگو ببینم و نزدیک همین قبرستان قدیمی سفیدی‌هایی روی آب دیدم و با شوق و ذوق نگه داشتیم و حالمان گرفته شد وقتی که دیدیم کف یا گلوله‌ی نمک است نه فلامینگو. نمی‌دانم ما بدشانس بودیم یا الان فصل دیدن فلامینگو نیست؟

اما همه‌ی قبرستان‌های قدیمی که در آن حوالی دیدیم یا از کنارشان رد شدیم، همین سبکی بودند. یعنی به جای سنگ قبرهای افقی که جاهای دیگر روی قبر می‌گذارند، آنجا بالای سر قبر دو تخته سنگ کوچک عمودی می‌گذاشتند.

قبر قدیمی با سنگ ایستاده

روی سنگی که به طرف داخل قبر بود، نام متوفی و سال فوت را نوشته بودند. مثلا این یکی قبر «ملک نسا بنت غنی» است، متوفی به سال 1328 (قمری یا خورشیدی؟)

سنگ قبر قدیمی مربوط به ملک نسا بنت غنی

و روی سنگی که به طرف بیرون بود، نقش‌هایی کشیده بودند. این یکی به نظرم نقش یک خنجر (پایین) و یک شانه (وسط) داشته باشد.

سنگ قبر قدیمی با نشان خنجر و شانه (؟)

خوان هفتم رستم به روایت کاشی قاجاری

این کاشی‌کاری سردر ارگ کریمخانی در شیراز، احتمالا باید مربوط به دوره‌ی قاجاریه باشد و حدس می‌زنم که پرده‌ی نبرد رستم با دیو سفید باشد یعنی خوان هفتم از هفت‌خوان (روایت ماجرا در شاهنامه را ببینید).

شیراز - خرداد 87 005

برایم جالب بود که خانه‌های بالای پرده (قاعدتا خانه‌های دیوان)، همه سقف شیروانی دارند!

شیراز - خرداد 87 005

خانه‌ی سمت چپی (پشت سر رستم) انگار که صلیبی هم بالای شیروانی‌اش داشته باشد و مثلا کلیسایی چیزی باشد.

شیراز - خرداد 87 005 - Copy - Copy

وقتی که یک اثر باستانی را ترمیم می‌کنند، باید جاهای ترمیم شده کاملا از اصل اثر متمایز باشد. مثلا در مورد کاشی‌کاری مثل این، اگر بخواهند جای یک کاشی شکسته، کاشی نو بگذارند، باید رنگ زمینه‌ی کاشی نو، روشن‌تر یا تیره‌تر از کاشی‌های همجوارش باشد.

به اسب رستم اگر دقت کنید (بیشتر شبیه زرافه‌ی رستم است البته!) می‌بینید که در یکی از کاشی‌ها پوست رخش خال‌های زرد رنگ دارد. این کاشی قاعدتا باید ترمیمی باشد ولی تا بحال ندیده بودم که کاشی ترمیمی اینقدر با بقیه تفاوت داشته باشد.

شیراز - خرداد 87 005 - Copy - Copy (2)

سفر بودیم …

اول قرار بود با مهران کارزاری برویم تبریز و او هم راهنمایمان باشد و هم میزبان؛ ولی مهران قرار است آخر خرداد جشن عروسی‌اش را برگزار کند و این روزها فرصت سفرهای تفریحی ندارد… برای همین منصرف شد و ما هم کاسه چه کنم دستمان گرفتیم و بعد از چندین بار بالا و پایین کردن برنامه و عوض کردن مقصد، آخرش صبح روز چهاردهم خرداد راه افتادیم به طرف ارومیه. بگذریم که ترافیک نفس‌گیر اتوبان کرج نفس و حال‌مان را گرفت و حدود 2 صبح بود که به هتل آنا رسیدیم…

آرش ØÙ…یدی - بهداد نایب زاده - بهنام نایب زاده - فاطمه بوذرجمهر - علی گنجه ای - نگار ØÙ…یدی - علی وهاب زاده

مسافرتمان این دفعه بیشتر خانوادگی بود. من بودم و همسر گرامی و پسردایی‌ها و نوه‌ی خاله و دوتا از دوستان پسردایی.

چرخی در ارومیه زدیم، کلیسای ننه مریم را دیدیم، رفتیم تا قوشچی به سیاحت مجتمع تفرحی باری، در حوالی نقده سری به قلعه‌ی حسنلو زدیم، مهاباد و غار سهولان را دیدیم، شبی در تبریز ماندیم و کندوان را هم زیارت کردیم.

منتظرم پسردایی عکس‌هایش را آپلود کند تا گزارش‌هایم را تکمیل کنم.

بصیر

هرجا که محل تجمع و توقف مردم باشد، بچه‌های آدامس‌فروش هم هستند… پارکینگ تخت جمشید هم استثنای این قاعده نیست؛ آنجا هم چند تا بچه‌ی قد و نیم قد آدامس فروش دارد که دنبالتان راه می‌افتند و التماس می‌کنند که ازشان آدامس بخرید…

بصیر اما بیشتر از اینکه آدامس‌فروش باشد بازیگر است!

بصیر - آدامس فروش جلوی تخت جمشید

فکرش را بکنید، که جلوی تخت جمشید بصیر پاپیچ‌تان می‌شود و کمی دنبالتان راه می‌افتد که از او آدامس بخرید و شما هم نمی‌خرید؛ یکدفعه می‌بینید که جعبه‌ی آدامسش را پرت کرد و همه‌ی آدامس‌هایش پخش شد روی زمین و زد زیر گریه که: «خب تقصیر من چیه؟… خدا زده پس کله‌م که من اینجوری آدامس فروش شدم… من اگه بابا بالای سرم بود که نمیومدم به تو التماس کنم به خاطر یه آدامس که!… ایشالا خدا پس کله تو هم بزنه که بفهمی من چی میکشم …» خلاصه شما تحت تاثیر قرار می‌گیرید و حاضر می‌شوید که آدامسی بخرید ولی او راضی نمی‌شود و آنقدر به گریه و زاری ادامه می‌دهد تا قیمت حسابی بالا برود!

ببراز قسم می‌خورد که آدامس شش هزار تومانی هم دیده!

موزه هنر مشکین فام

موزه‌ی هنر مشکین‌فام را خیلی از شیرازی‌ها هم ندیده‌اند! حتی خیلی از راننده تاکسی‌های شیراز هم نمی‌دانند که شیراز چنین موزه‌ای هم دارد و من هر دو باری که به آن سر زده‌ام، تنها بازدید کننده‌اش بوده‌ام. البته توی نقشه‌های گردشگری شیراز فهرست شده و از ارگ کریمخانی تا این موزه تقریبا ده دقیقه پیاده راه است.

موزه هنر مشکین فام - ورودی

بنای موزه یک خانه قدیمی است ته یک کوچه‌ی بن‌بست در بافت تاریخی شیراز. خانه معروف است به خانه‌ی فروغ‌الملک (قوامی) و زمانی توسط «اسمعیل قوامی» هدیه شده به آموزش و پرورش شیراز. کاشی سردر موزه هنوز هم عنوان «دبستان فروغ الملک» دارد.

موزه هنر مشکین فام - سردر

انگار از موزه شدن این دبستان سابق، چند سالی بیشتر نمی‌گذرد چون پارچه‌نویسی سر در آن کهنه است ولی هنوز دوام دارد.

موزه هنر مشکین فام - ØÛŒØ§Ø· بیرونی

فضای داخلی موزه، مثل همه‌ی خانه‌های اعیانی قدیمی زیبا است، با همان پنجره‌های مشبک و کاشی کاری و حیاط‌های اندرونی و بیرونی و هشتی و یک اتاق هم با مبلمان قدیمی خانه، از جمله مبل‌های آینه‌کاری شده!

موزه هنر مشکین فام - مبلمان قدیمی

داخل اتاق‌های خانه، فضاهایی برای نمایش آثار هنری سه نسل از خانواده‌ی «مشکین فام» در نظر گرفته و در کنار این آثار، اثرهایی از دیگر هنرمندان فارس هم هست که برخی توسط صاحب اثر و بعضی توسط مجموعه‌داران به موزه هدیه شده‌اند.

موزه هنر مشکین فام - نمونه آثار

لزوما همه‌ی آثاری که در موزه به نمایش گذاشته شده‌اند، آثار هنری چشمگیر و قابل توجهی نیستند ولی موزه در مجموع فضای دلپذیر و چیدمان جذابی دارد و برای کسی که فارس را دوست دارد و می‌خواهد در مورد آن بیشتر بداند، جزء فهرست «حتما ببینم» به حساب می‌آید.

یکی از اتاق‌های موزه اختصاص دارد به عکس‌های مشاهیر فارس در زمینه‌های مختلف، از پزشکی گرفته تا تئاتر و شعر و مهندسی و ترجمه. به علاوه مجموعه‌ی مفصلی از عکس بزرگان فارسی (از جمله عکس‌هایی از سران عشایر فارس) از طرف یکی از مجموعه‌داران به این موزه هدیه شده که در ویترین‌های نزدیکتر به دوربین در عکس زیر به نمایش در آمده.

موزه هنر مشکین فام - مشاهیر فارس

ظاهرا اداره‌ی موزه در دست خانواده‌ی مشکین‌فام (یا نهاد غیردولتی دیگری) است و میراث فرهنگی (یا اصلا یک سازمان دولتی) آن را اداره نمی‌کند. این را هم از روی بلیط موزه می‌توان حدس زد، هم از اینکه برخورد موزه با مشاهیر «ایدئولوژیک» نیست و عکس کسانی مثل «شهیار قنبری» یا «فریدون توللی» را هم می‌توان در میان عکس‌های دیگران دید.

موزه هنر مشکین فام - نمونه عکس های مشاهیر

ضعف بزرگ موزه نورپردازی آن است. وسط اتاق‌ها لامپ‌های کم مصرف سفید رنگ بسیار قوی‌ای نصب شده که هم با فضای موزه همخوانی ندارد و هم عکاسی را خیلی سخت می‌کند. تقریبا نمی‌شود عکسی از فضای داخلی موزه انداخت که در آن ردی از این «نورافکن»ها نباشد.

موزه هنر مشکین فام - تابلویی از استاد بیژن بهادری کشکولی

مجید جان! دلبندم! این سرباز که اون سرباز نیست!

قضیه‌ی حراج «سر سرباز هخامنشی» در «حراج کریستی لندن» را که خاطرتان هست؟

همه‌ی رسانه‌های فارسی که من دیدم (حتی بی‌بی‌سی فارسی) تصویر زیر را به عنوان عکس آن سرباز بینوا منتشر کرده‌اند.

عکس رسانه‌های فارسی

خبرگزاری فارس هم گزارشی درج کرده با عنوان «تصاویر اختصاصی فارس از جایگاه سر سرباز هخامنشی» و کلی کارآگاه‌بازی درآورده و به حساب خودش محل اصلی این «سر» در تخت جمشید را کشف کرده است!

پنج شنبه‌ی پیش که به همراه ببراز و ساعی داشتیم توی تخت جمشید می‌گشتیم، ببراز این صحنه را نشان داد و گفت سرباز سمت چپی همان است که سرش در حراج کریستی فروخته شد…

 Ø¬Ø§ÛŒ خالی سر سرباز هخامنشی فروخته شده در ØØ±Ø§Ø¬ کریستی

من کمی تعجب کردم و توی ذهنم بود که که آن سری که فروخته شده کامل بود ولی این یکی کمی از ریشش توی تخت جمشید جا مانده. از نزدیک بهتر مشخص است:

جای خالی سر سرباز هخامنشی فروخته شده در ØØ±Ø§Ø¬ کریستی

دیروز رفتم و سایت حراج مربوطه در کریستی را چک کردم و عکس «سر»ی که در نهایت به قیمت نزدیک به یک میلیون پوند فروخته شد را آنجا دیدم و این شکلی بود:

 Ø¹Ú©Ø³ ØØ±Ø§Ø¬ کریستی از سر سرباز هخامنشی

(البته عکس کریستی، تصویر آینه‌ای این عکس است)

اگر دقت کنید می‌بینید که این سر اولا با عکس رسانه‌های فارسی خیلی فرق دارد و دوما دقیقا با این جای خالی تطبیق می‌کند. یعنی سر سربازان هخامنشی، زیر چانه پنج ردیف جعد ریش دارد. عکس کریستی سه ردیف جعد دارد و دو ردیف هم روی تن سرباز جا مانده.

 

خلاصه اینکه خیلی انتظار نداشته باشید خبرهای رسانه‌های فارسی در مورد میراث فرهنگی دقیق باشد و هر وقت سر موضوعی کنجکاو شدید، بروید و سری به سایت‌های انگلیسی بزنید!

در ضمن اگر دلتان می‌خواهد که موقعیت مکانی سر مربوطه را بدانید، عکس زیر را ببینید دایره قرمز تقریبا وسط تصویر جای خالی همان سر حراج شده است:

  موقعیت مکانی سرباز هخامنشی

لذت بردیم!

وقتی می‌بینم یک وبلاگ‌نویس (یا اصولا یک نویسنده) برای نوشته‌‌ی خودش ارزش قائل است و برای آن کلی وقت صرف می‌کند و زحمت می‌کشد، کلی لذت می‌برم.

امروز در جریان وبگردی، برخورد کردم به این پست لگو ماهی.

فکرش را بکنید! برای اینکه متوجه شود که تخت جمشید از 70 سال پیش تا بحال چقدر آسیب دیده، رفته و تک تک عکس‌های موسسه شرقی دانشگاه شیکاگو را دانلود کرده (خیلی کار وقتگیری است) و با عکس‌های خودش مقایسه کرده و در اختیار من و توی خواننده قرار داده که بفهمیم مثلا فلان ریختگی فلان کتیبه‌ی تخت جمشید، همان هفتاد سال پیش هم وجود داشته و چیز جدیدی نیست!

باران جان؟ انگلیسی بلد نیستی؟

توجه: از امروز (سیزدهم خرداد) حدود ساعت ده صبح، بخش فارسی سایت باران کوثری و لینک آن در صفحه اول حذف شده و دیگر نمی‌توان پیام خطای مربوط به این پست را دید. اما بخش انگلیسی هنوز اصلاح نشده و دیدن دارد 😉 !

توی لینک‌های بالاترین آدرس وبسایت باران کوثری را دیدم و کنجکاو شدم سری به سایتش بزنم. غیر از اینکه طراحی سایت خیلی توی ذوق می‌زند، وقتی وارد قسمت فارسی شدم چنین پیغام خطایی دریافت کردم:

baran kosari error message

خیلی ما را یاد داستان «خسن و خسین دختران مغاویه» انداخت! اولا که Access is Denali نه و Access is Denied! بعد هم که آن دو جمله‌ی بعدی خیلی گرامر ضایعی دارند! بعد هم یعنی چی که شما حق دسترسی به بخش فارسی را ندارید و بروید قسمت انگلیسی را ببینید؟!

البته احتمالا مشکل از باران نیست و مدیر سایتش انگلیسی را در اکابر یاد گرفته… ولی کلا اگر باران کوثری یا هر آدم مشهوری دیگری قصد سایت راه انداختن دارد بهتر است کار را به اهلش بسپرد!

راستی نکند اصلا این سایت ربطی به باران کوثری ندارد و کسی برای ضایع کردنش آن را ساخته؟ (قضیه‌ی سایت تقلبی نانسی عجرم و فحش دادنش به ایرانی‌ها را که یادتان هست؟)