ریکی (Reiki)

نفر ایستاده، سیاوش دیباج است؛ متخصص گیاهخواری و ستاره‌شناسی و طالع‌بینی و جفر و گنجفه و انواع و اقسام علوم غریبه!

نفر نشسته هم که رامین خان شرفکندی خودمان است.

رامین دیروز صبح اغوا شده بود که توسط سیاوش کمی ریکی شود و حساسیتش خوب شود. انگار سیاوش یک منفی و مثبت اشتباه کرده بود و حساسیت رامین که خوب نشده بود، هیچ، کلی درد و مرض دیگر هم گرفته بود!

خلاصه امروز مشغول انجام عملیات CTRL+Z مربوط به ریکی بودند انگار!

reiki ریکی

غار سهولان

غار سهولان نزدیک دهی است به همین نام، جایی بین مهاباد و بوکان. اهل محل به جاده‌ی مهاباد-بوکان می‌گویند جاده برهان. این برهان جایی است اواسط همین جاده (بیشتر نزدیک بوکان) که محل سکونت یکی از «پیر»های صوفیه است. جاده‌ی برهان در نیمه‌ی خرداد بسیار دیدنی بود.

جاده برهان (مهاباد - بوکان)

دهانه‌ی غار دویست-سیصد متری با محل پارک کردن ماشین‌ها فاصله دارد و توی این فاصله چند مغازه و سرویس بهداشتی و امکانات رفاهی دیگر ایجاد شده است.

غار دو ورودی دارد: ورودی A در سمت چپ و ورودی B در سمت راست. (می‌بینید که ورودی‌ها خیلی با هم فاصله ندارند) روی بلیط غار مشخص شده است که باید از A وارد شوید یا B و متصدی‌ها هم خیلی با دقت بلیط‌تان را چک می‌کند که یکبار اشتباهی وارد نشوید.

ورودی غار آبی سهولان

این دقت و وسواس کمی برایم عجیب بود ولی داخل غار دیدم که این دو ورودی راه خشکی به هم ندارند و بازدید کنندگان بخشی از مسیر را باید با قایق‌های پارویی طی کنند و تقسیم به A و B برای این است که قایق‌ها در هر دو جهت مسافر داشته باشند.

Sahoolan Cave near Mahabad

ما جزو سهمیه‌ی ورودی B بودیم، چند پله را پایین می‌رفتیم و در تو رفتگی سمت راست تصویر به آب می‌رسیدیم و فکر کردیم غار سهولان غار سهولان که می‌گویند همین است و که از پله‌های ادامه‌ی مسیر بالا برویم (روبرو) لابد از ورودی A سر در می‌آوریم و بازدیدمان تمام است! کمی هم شاکی شدیم که به خاطر همین چند پله 1000 تومان گرفتند؟!

Sahoulan Aquatic

اما شکوه سهولان پشت همان پله‌ها بود! اول به فضای بسیار بزرگی رسیدیم با سقفی بسیار بلند و تقریبا گنبدی شکل که حسابی تخیل و احساسات آدم را درگیر می‌کرد. یک گوشه‌ی این گنبد جای قایق سوار شدن بود (سمت چپ؛ در عکس دیده نمیشود) و کنار گوشه‌های دیگرش هم جاهایی برای نشستن. درست وسطش هم یک آنتن کج و کوله‌ی BTS مخابرات کار گذاشته بودند که […]ده بود به همه‌ی عکس‌هایمان!

سهولان

تعداد قایق‌های غار کم نبود اما انگار پرسنل آنجا برای سرویس دادن به این همه جمعیت آمادگی نداشتند و جریان سوار شدن، کند و کمی هم تنش‌زا بود. قایقرانان همه لباس یک شکل و یک رنگ کردی داشتند (گو اینکه همه‌شان هم کرد نبودند) و کاملا در مورد تاریخچه و ابعاد و ویژگی‌های غار توجیه شده بودند و به بازدیدکنندگان توضیح می‌دادند.

سهولان7

توی غار تا دلتان بخواهد کبوتر چاهی پیدا می‌شد. خیلی‌هایشان هم کناره‌ی آبراه، جاهایی که درست دم دست قایق‌سواران بود، لانه درست کرده بودند و حتی تخم گذاشته بودند! تبریک می‌گویم به همه‌ی بازدید کنندگانی که در طول این همه سال از خودشان شخصیت نشان داده‌اند و دچار کبوترآزاری نشده‌اند!

 کبوتر چاهی - غار سهولان

مدیریت گردشگری غار (یا هرکسی که مسوولیت مشابهی دارد) تخیلش را به کار انداخته بود و به این نتیجه رسیده بود که مثلا فلان استالاگمیت شبیه پای فیل است و آن یکی شبیه سر دلفین و …. آن وقت این تخیل‌ها را روی تابلوهای کوچکی نوشته بود و کوبیده بود روی استالاگمیت‌ها که به تخیل گردشگران هم کمک کند! به نظر من که خیلی تابلوهای لوس و بی‌نمکی بودند!

سهولان9

فکر می‌کنم کل جریان بازدیدمان از غار سهولان نزدیک به یک ساعت و نیم طول کشید که نیم ساعتش در صف قایق بود و یک ربعش روی آب.

سهولان10

خود غار خیلی بزرگتر از آن است که ما دیدیم ولی بقیه‌ی فضاهای آن یا فقط راه زیر آبی دارد یا دالان‌های بسیار تنگی دارد که بدون تجهیزات نمی‌توان از آنها گذشت.

سهولان11

چشم ما روشن!

بالاخره چشم ما به جمال همایون خان خیری روشن شد! مدت‌ها پیش قرار بود افشین بازارگان که می‌رود بریزبن سری هم به همایون خیری بزند و از او و پلنگ صورتی عکسی بگیرد که نشد و ما ماندیم بی‌عکس.

این روزها همایون خیری سری به ملبورن زده و افشین ما را دیده و افشین هم که درجه علاقه‌ی من به سفیر خوزستان در کل استرالیا و اقیانوسیه را می‌دانسته، عکسی دو نفری گرفته و برایم فرستاده است :D. سمت چپ افشین ایستاده و راست همایون.

همایون خیری - افشین بازارگان

از همایون هم اجازه گرفته که من عکس را بگذارم توی وبلاگم! ممنون افشین جان!

کلیسای حضرت مریم (ننه مریم) در ارومیه

*ویرایش شده

تازگی‌ها رسم شده که در نوشته‌های فارسی به «بین‌النهرین» می‌گویند «میانرودان».

این بین‌النهرین یا میانرودان، یا به تعبیر متون ساسانی «آسورستان»، سرزمینی است که بخش عمده‌ی آن بین دو رود دجله و فرات در عراق امروزی قرار گرفته است و در دنیای کهن، زادگاه بسیاری تمدن‌های باستانی و خاستگاه بسیاری رویدادهای تمدنی بوده است.

دجله و فرات

(عکس از ویکیپدیا)

از میان همه‌ی تمدن‌های کوچک و بزرگی که در بین‌النهرین ظهور کرده‌اند، بابِل (به کسر ب) و آشور از دیگران بزرگتر و تاریخ‌سازتر بوده‌اند. بابل پیش از آشور ظهور کرده و زادگاه آن جنوب بین‌النهرین بوده است، یعنی بین بغداد کنونی تا خلیج فارس. و آشور هم در شمال بین‌النهرین زاده شده است یعنی عمدتا در کردستان عراق امروزی. آشور در روزهای اوج خودش، تقریبا تمام خاورمیانه بجز بخش‌های شرقی و مرکزی ایران امروزی را تحت سلطه داشته است.

امپراطوری آشور

(باز هم عکس از ویکیپدیا)

آشوری‌ها، یعنی بازماندگان همان قوم آشور که صاحب تمدن آشور بوده‌اند، زمانی به مسیحیت گرویده‌اند و الان جمعیت حدودا یک و نیم میلیون نفری این قوم، تقریبا همه مسیحی هستند. امروزه بیشتر آشوری‌ها (بیش از یک میلیون نفر) در کردستان عراق ساکنند و بقیه در کشورهای همجوار مثل ایران و سوریه. آشوری‌های ایران بین 40 تا 80 هزار نفرند و یک نماینده در مجلس دارند و بیشترشان در آذربایجان غربی و ارومیه ساکنند (توضیحات بیشتر در ویکیپدیا).

در خیابان خیام ارومیه، که جزو بازار این شهر به حساب می‌آید، دو کلیسای آشوری دیدیم، یکی کلیسای پروتستان و دیگری یک کلیسای قدیمی به نام «کلیسای حضرت مریم» یا «کلیسای ننه مریم»

کلیسای پروتستان سالنی داشت مثل سالن همه‌ی کلیساهایی که دیده‌ایم (گیرم کمی محقرتر)، با محرابی و ارگی و ردیف ردیف صندلی‌های چوبی که جلوی هر کدام چند کتاب دینی به زبان و خط آشوری قرار گرفته بود و کنار محراب هم اعلان زده بودند که مثلا این یکشنبه فلان صفحه از فلان کتاب را قرار است بخوانیم.

کلیسای پروتستان ارومیه

مدیر این کلیسا مرد میانسال خوش‌برخورد و گشاده‌رویی بود که ما را نشاند و کمی در مورد مسیحیت و قوم آشور و مراسم کلیسا توضیح داد و هر چه پرسیدیم جواب داد. لهجه و تکیه کلام‌هایش هم خیلی بامزه بود. فکر کنید کسی در معرض سه زبان آشوری و فارسی و ترکی باشد که اولی «سامی» است، دومی «هند و اروپایی» و سومی «آلتایی»! خلاصه که بین خودمان تا آخر سفر برای تکیه کلام‌هایش دست گرفته بودیم!

اما کلیسای حضرت مریم هیچ شباهتی به کلیسا‌های (و اصولا دیگر ساختمان‌های) امروزی نداشت.

کلیسای ننه مریم (شرق آشور)

ساختمانی از سنگ و ملات را تصور کنید که چندین اتاق تنگ و تاریک دارد که با راهروهایی بسیار تنگ و کوتاه به هم وصل می‌شوند.

کلیسای ØØ¶Ø±Øª مریم (راهروهای تنگ)

وسط این راهروها و اتاق‌های کوچک یک هال نسبتا بزرگ با سقفی مرتفع قرار دارد که هیچ منفذی هم به بیرون ندارد. نه نورگیر و نه (تا آنجا که من دیدم) هواکش. یک طرف این هال، پنجره‌ی کم ارتفاعی بود که برای رسیدن به پشت آن باید از دالان پیچ‌ وا پیچی می‌گذشتی و در مراسم مذهبی، کشیش به پشت این پنجره می‌رفت.

کلیسای شرق آشور (Ù…ØØ±Ø§Ø¨)

راه ورودی را با یک تابلو فرش (ماشینی؟) حضرت مریم مسدود کرده بودند و جلوی ورودی جوانی آشوری ایستاده بود و با حرارت در مورد تاریخچه‌ی کلیسا و معماری آن و هر چه دیگر که بازدید کنندگان می‌پرسیدند توضیح می‌داد.

کلیسای ننه مریم (ورودی Ù…ØØ±Ø§Ø¨)

همین آقای آشوری می‌گفت که ساختمان کلیسا قبلا آتشکده بوده و قدمت آن به زمان ساسانیان می‌رسد و چند بار ویران شده که آخرین بار آن سال 1915 میلادی و به دست عثمانی‌ها بوده است. روی دیوار بیرونی کلیسا، کتیبه‌ای به خط آشوری بود که زمان آخرین بازسازی کلیسا را 1944 ذکر می‌کرد.

کلیسای ننه مریم (کتیبه به خط آشوری)

ئه؟ این چرا هنوز اتصالی نکرده؟

نزدیک خانه‌ی ما یک پست برق هست که عایق‌بندی سقفش ایراد دارد و هر وقت باران تندی بیاید، برق ما و همسایه‌ها قطع می‌شود. آنقدر این مساله طبیعی شده و به آن عادت کرده‌ایم که هر وقت باران تند می‌شود منتظر رفتن برق هستیم و ده دقیقه بعد از رفتنش هم ماشین حوادث برق می‌آید و نیم ساعتی کار می‌کند و وصلش می‌کند تا باران بعدی.

دیروز (یکشنبه 26 خرداد) که این عکس را صفحه‌ی آخر همشهری دیدم به جای اینکه به سیل اوهایو و سیل‌زدگان و بی‌خانمانی و بلایای طبیعی و این حرفها بیافتم، همه‌اش توی کف این بودم که چطور است آب تا گلوی این چراغ راهنما رسیده ولی هنوز اتصالی نکرده؟

عکس همشهری از توفان در اوهایو

روستای کندوان

کندوان را باید یکبار دیگر ببینم. در مسافرت ارتحالی سری هم به کندوان زدیم، اما خستگی ما و شلوغی کندوان نگذاشت که روستا را درست و حسابی بگردیم و به همه‌ی کنار گوشه‌هایش سرک بکشیم.

روستای کندوان

(عکس از ویکیپدیا)

چیزی که من از کندوان دیدم، روستایی بود در دامنه‌ی کوهی سرسبز، مشرف به دره و کوهی سرسبزتر، با خانه‌هایی در دل صخره‌های دوکی‌شکل، با یک عالمه دستفروش که عسل و بادام و پونه و چیزهای دیگر می‌فروختند، و یک عالمه بازدید کننده که بیشترشان مال همان حوالی بودند و ظرف آورده بودند تا از آب چشمه‌ی کندوان پر کنند و ببرند (ظاهرا خواص درمانی دارد) یا وسایل پیک‌نیک آورده بودند تا همان حوالی اتراق کنند.

روستای کندوان 

صخره‌ها بر خلاف تصور قبلی من سنگی نبودند. یعنی جنس‌شان نوعی خاک خیلی سفت و با مقاومت بالا بود.

روستای کندوان - بافت خاکی صخره

پایین دست ده، نزدیک جاده، خانه‌ها و مغازه‌هایی با مصالح امروزی ساخته بودند که زشتی‌شان بدجوری توی ذوق می‌زد و با بافت سنتی روستا هم هیچ تناسبی نداشت. تابلوهای فلکسی از خانه‌های نوساز هم آزاردهنده‌تر بودند.

روستای کندوان

(از عکس‌های پسردایی – آلبوم کندوان)

برای اینکه بتوانی از بافت سنتی روستا عکس زیبایی بگیری باید از دامنه‌ی کوه روبروی آن بالا می‌رفتی و این کار هم که از ما برنمی‌آمد. اما توی خود روستا فضاهای خوبی برای عکس کلوزآپ پیدا می‌شد.

روستای کندوان

بعضی کندوانی‌ها، دویست تومان می‌گرفتند و داخل خانه‌شان را به بازدید کنندگان نشان می‌دادند. این پیرمرد سر راه پله‌ی یکی از خانه‌های متروکه نشسته بود و از هر نفر صد تومان می‌گرفت و در عوض با چوبدستی‌اش ادای دوتار زدن در می‌آورد و عاشیقی می‌خواند.

ده کندوان

این عکس آن خانه‌ی متروکه‌ای است که پیرمرد سر راهش نشسته بود. به نظرم کسی که سعی کرده شکل ظاهری خانه را کمی امروزی کند و برایش تراس بسازد، از اصول مهندسی سر رشته‌ای نداشته. کارش باعث شده بود که صخره از بالا ترک بخورد و احتمالا دفعه‌ی بعد که به دیدن کندوان می‌رویم ببینیم که این خانه‌ی بخصوص ریخته، یا مجبور شده‌اند برای حفاظتش ستون‌ها حمال بزنند.

روستای کندوان

توطئه شدیم!

رامین و کارآگاه بهمنی و یک عده معلوم‌الحال دیگر، حسابی مشغول توطئه چیدن علیه من هستند!

قضیه این است که من عادت دارم بعد از نهار نیم ساعتی چرت بزنم و این کار را هم در تمام سال‌های عمرم، هر جا که کار می‌کرده‌ام، بی‌خجالت و رودربایستی کرده‌ام. امروز بعد از چرت ظهرگاهی رفتم برای خودم و رامین چای ریختم (کارآگاه چای نمی‌خورد) و چای به دست که وارد اتاق شدم دیدم هر کدامشان از یک طرفی فرار کردند! سراغ کامپیوترم که رفتم، دیدم که این عکس شده پس زمینه‌ی دسکتاپم!

 Caspian1

آن شعاری هم که آن بالا نوشته‌اند مربوط می‌شود به مسائل داخلی بانک و نرم‌افزار Core-Banking که بعدا در موردش مفصل می‌نویسم.

بدبیاری گوگلی!

فکرش بکنید چقدر ناگوار است اگر خانم محترمی باشید مثلا به نام هانیه ایکس و به هر دلیل توی گوگل دنبال اسم خودتان بگردید و اولین چیزی که پیدا شود این باشد که «بشتابید! عکس […] هانیه ایکس، دو تومن!»

hanieh-X1

قضیه این است که آیدای پیاده‌رو چیزی نوشته در مورد عکس‌های لختی که از پسر بچه‌ها می‌اندازند و در آن هسته خرمای پسرها معلوم است. بعد بحث کرده در مورد اینکه چرا دختر بچه‌ها از این جور عکس‌ها ندارند و اگر داشتند، در فلان میدان تهران که رد می‌شدید می‌دیدید که دارند داد می‌زنند: «بشتابید! عکس […] فلانی»! به جای فلانی هم اسم هانیه ایکس را بکار برده!

خلاصه هانیه ایکس (یا کسی از طرف او) شاکی می‌شود و کامنت خشمگینانه‌ای می‌گذارد و آیدای پیاده‌رو هم اسم را عوض می‌کند به «نونهال میش‌آبادی»! و زیرش هم توضیح می‌نویسد که اگر شما نونهال میش‌آبادی هستید لطفا فحش بدهید که این یکی اسم را هم عوض کنم!