تفاوت زبان مولانا و فردوسی، در بازگو کردن مسائل بیادبانه
بعضی وقتها شاعر مجبور است، یا صلاح میداند، یا اصلا دلش میخواهد از چیزهایی بگوید که به زبان آوردنشان، در عرف «مودبانه» محسوب نمیشود.
در این موارد، مولانا خیلی بیرودربایستی و رک و صریح است و زبانش خیلی امروزی است. مثلا وسط مثنویخوانی یکدفعه به چنین شعری برمیخورید:
آن مگس بر برگ کاه و بول خر / همچو کشتیبان همی افراشت سر
گفت من دریا و کشتی خواندهام / مدتی در فکر آن میماندهام
اینک این دریا و این کشتی و من / مرد کشتیبان و اهل و رایزن
شاید تصویر کردن برگ کاهی که روی پسآب خری شناور است و مگسی روی آن نشسته، خیلی کار مودبانهای به حساب نیاید ولی مولانا برای نشان دادن باطل بودن وهم و خیال کسی که «تاویل باطل» دارد، از آوردن چنین مثالی دریغ نمیکند.
گاهی پیش میآید که شخصیتهای حکایتهای مثنوی به هم فحش میدهند:
چون نبودش صبر میپیچید او / کاین سگ زنروسپی حیز کو
گاهی هم خود مولانا به شخصیتهای داستانش دشنام میدهد:
تا کنون حلم خدا پوشید آن / آخر از ناشکری آن قلتبان
او بخود برداشت پرده از گناه / ورنه میپوشید جرمش را اله
بعضی وقتها هم حکایتهایی نقل میکند که چون خانواده اینجا نشسته از نقل آنها معذوریم و خودتان میتوانید بروید و توی مثنوی بخوانید.
اما فردوسی هیچوقت در شاهنامهاش حرف رکیکی نمیزند و وقتی هم که بنا بر ضرورت داستانی مجبور است بعضی از جزئیات «تکنیکی» را نقل کند، چنان کنایهها و استعارههای لطیفی بکار میبرد که خواننده حیران میماند.
مثلا در داستان زال و رودابه، شبی که زال پنهانی به کاخ رودابه میرود، فردوسی برای راحت شدن خیال آدمهای منحرفی مثل من که قرار است هزار سال بعد شاهنامهاش را بخوانند، اینطور میگوید:
همی بود بوس و کنار و نبید / مگر شیر کو گور را نشکرید
(یعنی کارشان از بوس و کنار و بادهنوشی جلوتر نرفت و شیر گورخر را شکار نکرد)
یا در داستان رستم و تهمینه، وقتی که اهالی سمنگان رخش را دزدیدهاند تا مادیانی را از او باردار کنند و تهمینه هم به سراغ رستمِ مست و خراب میآید، و خود را به او عرضه میکند تا پسری از او داشته باشد، رستم، به جای هر کار دیگر، موبدی را خبر میکند تا او را از پدر خواستگاری کند:
بفرمود تا موبدی پرهنر / بیاید بخواهد ورا از پدر
یا در داستان حرام شدن می در زمان بهرام گور، که فردوسی ناچار است توضیح دهد که جوان کفّاش دچار ناتوانی جنسی است و با خوردن چند پیمانه می مشکلش حل میشود، چنین تعابیری به کار میبرد:
نبودش در آن کار افزار سخت / همی زار بگریست مامش ز بخت
یا
مگر بشکنی امشب آن مهر تنگ / کلنگ از نمد کی کَنَدکان سنگ
یا
هماندر زمان لعل گشتش رخان / نمد سر برآورد و گشت استخوان