خوب! تا اینجا دیدیم که خط فارسی باستان بجز اینکه علائمش کمی ترسناکاند نکتهی خاصی ندارد و با دانستن چند قاعدهی ساده میشود آنرا روخوانی کرد. نگران حفظ کردن شکل میخها هم نباشید. گفتم که … خود داریوش هم از روی جدول نگاه میکرده!
در عین حال دیدیم که واژههای فارسی باستان لزوما مثل واژههای فارسی امروزمان نیستند و از آن مهمتر، دستور زبان فارسی باستان خیلی با دستور ما فرق دارد. پس کار ما از این به بعد، از یک سو آشنا شدن با واژههای فارسی باستان است و از سوی دیگر درک دستور زبان اجداد دورمان…
حالا که ترستان از خط میخی ریخته، مطالب را به آوانویسی لاتین مینویسم که خواندنش کمتر وقت میگیرد. اما برای اینکه مجبور باشید گهگاه به جدول حروف هم رجوع کنید، لابلای درسها مثالهایی هم از خط میزنیم.
تفاوت دستوری
ما میگوییم «علی نیما را دید». اینجا کسی که دیده شده نیما است و کسی که دیده علی است. به اصطلاح دستوری علی در جمله نقش نهادی/فاعلی دارد و نیما نقش مفعولی. حالا اگر بگوییم «نیما علی را دید» یعنی اگر جای علی و نیما را در جمله عوض کنیم، نقش این دو و بالطبع معنی جمله هم تغییر میکند.
در زبان فارسی امروزی، چیزهایی مثل جای کلمه در جمله، یا حروفی مانند «را»، نقش کلمه را تعیین میکنند.
حالا یک زبان فارسی مندرآوردی را تصور کنید که به جای تکیه روی مکان واژه و استفاده از حروفی مثل «را»، «از»، «با» و …، با استفاده از پسوندهای مختلف نقش علی و نیما در جمله را مشخص کند.
مثلا در فارسیمندرآوردی ما هر کلمهای که فاعل جمله بود، به آخرش –و اضافه میکنیم و هرچه که مفعول بود به آخرش –م میچسبانیم. اینجوری جملهی قبلی میشود: «علیو نیمام دید». خوب حالا اگر بگوییم :«نیمام علیو دید» باز هم معنی جمله فرقی نمیکند. باز هم علی فاعل است و نیما مفعول.
دستور زبان فارسی باستان، یک جورهایی شبیه به فارسی مندرآوردی است. یعنی نقش واژه در جمله از روی پسوندش مشخص میشود. به عبارت دیگر آخر واژهها، با توجه به نقشی که در جمله دارند عوض میشود. یعنی اگر واژهای مثل علی، فاعل جملهای باشد، یک جور نوشته میشود (مثل علیو در مثال ما) و اگر مفعول باشد یک جور دیگر (مثل علیام)
قبل از این که جلوتر برویم بگذارید یک خط دیگر از همان کتیبهی DNa را بخوانیم:
۱ baga : vazraka : Auramazdā : hya : im
۲ ām : būmim : adā : hya : avam : asm
۳ ānam : adā : hya : martiyam : adā : h
۴ ya : šiyātim : adā : martiyahyā
خطوط یک تا سه را قبلا خوانده بودیم. یادتان باشد در قسمت قبل حرف آخر خط سوم را کمرنگ کرده بودیم (همین h) چون مربوط به خط چهار میشود.
اول میبینیم که اهورامزدا یک چیز دیگر را هم آفریده به نام šiyātim. حدس زدنش نباید خیلی سخت باشد که این šiyātim چیست… نتوانستید حدس بزنید؟…. همان چیزی است که الان میگوییم «شادی». پس «بغ بزرگ اهورامزدا که این زمین را آفرید که آن آسمان را آفرید که مرد را آفرید که شادی را آفرید …» اما تکلیف کلمهی آخر خط چهارم چیست؟ از ظاهر martiyahyā
برمیآید که همان مرد یا «مرت» باشد که اهورامزدا در خط بالا آفریده، ولی چرا آنجا martiyam و اینجا martiyahyā ؟
یک بار دیگر به متن قبلی نگاه کنید: «بغ بزرگ اهورامزدا که این زمین را آفرید که آن آسمان را آفرید که مرد را آفرید که شادی را آفرید …»
دقت کنید که «این زمین» و «آن آسمان» و «مرد» و «شادی»، همهشان توسط اهورامزدا آفریده شدهاند و نقششان در جمله مفعولی است. از قضا همهی این واژهها به –m ختم میشوند.
فارسی باستان در اینجا با فارسی مندرآوردی ما شباهت زیادی دارد، یعنی در کتیبهی جناب داریوش هم مفعول جمله پسوند –م گرفته!
حالا تکلیف martiyahyā چه میشود؟ از مقایسهی martiyahyā و martiyam خیلی راحت میتوانیم حدس بزنیم که این واژه همان مرد است ولی در یک نقش دیگر. یعنی چون نقش «مرد» در آخر خط چهارم، چیزی غیر از نقش مفعولی است، به جای –m، پ
این hya را که خودم “که” تلفظ میکنم و وقتی به آخر مرت / مرد اضافه میکنم و میشود مردِکه منرا یاد گیلکی میاندازد. مثلا : مرتیکه، شادی هَدَه. (شادی هده مرتیکه رِ) که میشود: به مرد شادی داد
یکمقدار بسیار زیادی مندرآوردیست ولی ada و hya را با این شیوه شیرفهم شدهام.
درود بر شما
چرا زبان من درآوردی؟ زبان روسی به همین شکل است، در این زبان همه چیز را پسوند تعیین می کند. البته این زبان در حالت نهادی پیشرفته شده و دیگر پسوند ندارد ولی در گذشته داشته است.
درود سیروس جان،
صحیح میفرمایید. من گفتهام زبانِ «فارسیِ» مندرآوردی که منافاتی با نکته شما نداره
sakht shod
با سلام و خسته نباشید
ببخشید فکر کنم اگه آموزشها را به صورت PDF تو سایت بگذارید بهتره چون فکر می کنم در بعضی از قسمتها فونت های میخی و لاتین به هم تبدیل شده اند.
با تشکر فراوان
در تصميمم براي يادگيري مصمم تر شدم. باز هم سپاس.