ابراز علاقه و گردن کلفت ما
نمیدانم این که دارد به من ابراز علاقه میکند عسل است یا غزل ولی اگر همینطور به چاق شدن ادامه بدهم چند وقت دیگر هیچ کودک دوسالهای نمیتواند احساساتش را به این سادگی ابراز کند.
نمیدانم این که دارد به من ابراز علاقه میکند عسل است یا غزل ولی اگر همینطور به چاق شدن ادامه بدهم چند وقت دیگر هیچ کودک دوسالهای نمیتواند احساساتش را به این سادگی ابراز کند.
اگر مثل من مرض Archiving دارید، برای مدیریت عکسهایتان بروید سراغ Adobe Lightroom. من قبلا خیلی از عکسهایم را با Windows Photo Gallery موجود در Vista برچسب زده بودم طوری که هر عکس دستجمعی n نفره، حداقل n+2 برچسب داشت که اسامی تمام افراد را به علاوه محل و مناسبت نشان میداد. وقتی به این نتیجه رسیدم که Photo Gallery خوشدست نیست و باید عوضش کنم مشکلم این بود که این برنامه برای Tag زدن از استاندارد XMP استفاده میکرد و هیچکدام از برنامههایی که امتحان کردم این استاندارد را نمیشناختند و Tagهای نازنین مرا دور میریختند.
خلاصه استاد شهنام محمدنظر راهنمایی کردند و چشم ما به جمال Lightroom روشن شد که حرف ندارد.
دنبال یک Photo Organizer خوب میگردم. کسی پیشنهادی ندارد؟
شاعرها یک رسمی دارند به اسم «استقبال». استقبال از یک شعر یعنی اینکه در جوابش شعری بگویید در همان مضمون و معمولا در همان قالب شعری.
حالا اگر کسی به جای شعر، «…شعر» گفته باشد و دیگری «…شعر»ی در جواب آن بگوید اسمش باز هم «استقبال» میشود یا نه؟ نمیدانم.
غرض اینکه «مهران کارزاری» به استقبال «…شعر» ما با عنوان رویای دریافت ICMP Echo Request از یار رفتهاند و در کامنتها مرقوم داشتهاند:
دوش دیدم Packetی ز یار رسید
Portی گشودم
Trojanبودو مخم پرید
البته قبلا هم کیوان سیدی ما را استقبال کرده بود در همان کامنتدانی.
یکی از تاثیرات مخربی که این شریف خرابشده روی روح و روان ما گذاشته این است که گهگاه کابوسهای تحصیلی میبینیم. مثلا کابوس میبینیم که داریم واحدهایمان را تطبیق میکنیم و 20-30 واحد کم آوردهایم یا …
دیشب یک کابوس ترکیبی دیدیم از کامپیوتر شریف و زبانهای باستانی پژوهشگاه علوم انسانی. تقریبا اینجوری بود که رفته بودیم سر امتحان میان ترم ریزپردازنده 2 دکتر مهشید میرفخرایی! (دکتر میرفخرایی استاد پژوهشگاه است و «اوستایی 1» و «مانوی 2» به ما درس داد) آنوقت خود استاد نیامده بود و به جایش آسیستانش را فرستاده بود و او هم شاکی بود که چرا ما هیچکدام از جلسات کلاس را شرکت نکردهایم و صاف سر میان ترم آمدهایم!
کابوسمان چند تکه دیگر هم داشت که درست یادمان نمانده. یکیاش این بود که سمرا آذرنوش (همکلاسی و شاگرد اول دورهمان در زبانهای باستانی) سوار کامیون داشت میرفت و سرش را بیرون کرده بود و داد میزد که من پیغامش را به کسی برسانم. یادم نمانده پیغام چه بود و به چه کسی باید میرساندم. یک تکه دیگر از کابوس هم داستان یک اثر باستانی در حال انهدام بود…
«رئیس» به جای اینکه سعی کند ایرانسلمان را بگیرد (که آیا روشن باشد یا خاموش… خط بدهد یا ندهد) یا به خانهمان زنگ بزند (که باشیم یا نباشیم … برداریم یا برنداریم) ساعت 9:30 صبح جمعه توی وبلاگمان کامنت گذاشته که:« علی آقا، يادم باشه گزارش اون روز رو ازت بگيرم. D/P يادت نره.»!!!
به این میگویند انتخاب صحیح رسانه ارتباطی مطمئن!
روز دراز، خسته کننده و بیحاصلی را گذراندیم …
با هزار بدبختی و بعد از دست و پنجه نرم کردن با هزار و یک مشکل سختافزاری و نرمافزاری بالاخره نشستیم و با همسر گرامی فیلم آخر جناب مل گیبسون را دیدیم… ولی میارزید به آنهمه خفت و خواری که برای دیدنش کشیدیم
مقاله نقش رستم را در ویکیپدیای فارسی ویرایش کردم (یعنی قبلی را پاک کردم یکی از نو به جایش نوشتم) و چند تا از عکسهای خودم و فرزین آذریپور را هم گنجاندم. نگاهی به نسخه قبلی هم بیاندازید
سنگتراشان محترم عهد ساسانی، قسمتی از پایین کوه را (بین مقبره داریوش و خشایارشا) صاف کردهاند که چیزی حجاری کنند اما وسط کار خوردهاند به حمله اعراب و سقوط شاهنشاهی و خلاصه حجاری به همین شکلی که میبینید باقی مانده.
کشاورزان محترم عهد معاصر، یک بار مسالهای سر تقسیم آب پیدا میکنند و مینشیند با راههای مسالمتآمیز مسالهشان را حل میکنند و برای اینکه مو لای درز حل اختلافشان نرود، قراردادشان را وسط همین کتیبه نیمهکاره با خط نستعلیق حک میکنند!
بنابر این درستش این است که در راهنمای نقش رستم به جای «… از دوره عیلامیان تا دوره ساسانیان …» بنویسیم «… از دوره عیلامیان تا عصر حاضر …»!