دسته: بدون دسته‌بندی

پارسیان شناسی ما و دوستان

ما یکجورهایی کارمند بانک پارسیان به حساب می‌آییم ولی هیچ اطلاعی از انواع سپرده و تسهیلات بانکی و وام و نرخ بهره و سود و اینجور چیزهای پارسیان نداریم و هر وقت کسی از ما به عنوان مطلع سوال‌هایی در این زمینه‌ها می‌پرسد کلی خجالت می‌کشیم و با خودمان عهد می‌بندیم که همین فردا می‌روم و اطلاعات جامعی کسب می‌کنم … از همان عهدها که شما هم با خودتان می‌بندید و به هیچ‌کدامش عمل نمی‌کنید.

دیروز با رئیس و ثاثان و کارآگاه بهمنی توی جلسه‌ای بودیم. جلسه که تمام شد صحبت کارت اعتباری پارسیان پیش آمد و ما کنجکاو شدیم که ببینیم آیا چنین کارتی به درد آدم متاهلی مثل ما می‌خورد یا نه؟ آنوقت یک سری سوال از این سه صاحب‌نظر پرسیدیم و همه‌شان متفق‌القول جواب‌های مشابهی دادند. اما از آنجا که ما آدم کنجکاو و دیرباوری هستیم محض احتیاط زنگی هم زدیم به جناب بهزاد ابراهیمی که ید طولایی در استفاده از انواع کارت‌های اعتباری داخلی و خارجی دارند و طبعا مشتری همین کارت اعتباری پارسیان هم هستند و متوجه شدیم همه‌ی جواب‌هایی که از همکاران‌مان گرفته‌ایم از بیخ غلط بوده است!

خلاصه اینکه آمار بانک را از مشتریانش بگیرید نه از کارمندان بی‌اطلاعی مثل ما چهارتا

اطلاعیه های متفرقه

1- ساختمان شرکت‌مان یک فاجعه عمرانی به حساب می‌آید. صبح‌ها بخاری برقی روشن می‌کنیم و ظهرها کولر (یعنی همین الان کولر روشن است و کور شویم اگر دروغ بگوییم)

2- طبق آخرین اخبار، ما به خاطر رتبه‌ای که در کنکور سراسری سال 1373 آورده‌ایم یک نخبه این مملکت به حساب می‌آییم و اگر خودمان را به انجمن ملی نخبگان معرفی کنیم، آنوقت اگر خواستیم یک روزی در یک اداره دولتی استخدام شویم پایه حقوق‌مان 150 تومان بالاتر است.

3- اگر رئیس دوباره کامنت نگذارد که «به جای این کارها برو بیزینس پلان در بیاور» مشغول خواندن «دیفال مستراح» بودیم که خواندنش شدیدا به «مهران کارزاری» توصیه می‌شود.

4- به سرکار خانم نجمه که از قضا همشهری همسر گرامی هستند به خاطر پولیتیک موفق‌شان تبریک می‌گوییم و عمرا به همسر گرامی بگوییم که قضیه چه بوده است.

5- شدیدا امیدواریم پنبه‌های پرنسس ح همینطور رشته شده باقی بمانند برای همیشه

شطرنج

دلم لک زده برای یک دست شطرنج با یک حریف مثل «رامین شرفکندی». یاد آن شب‌هایی که در سپنتا می‌نشستیم و روی Yahoo Chess با هم بازی می‌کردیم و یاد مهران که همه‌اش Cheat می‌کرد و با روش‌های ناجوانمردانه Rating خودش را بالا می‌برد.

شطرنج

مرد سال 2007

مجله Time دارد مرد سال 2007 (دقیقتر ترجمه کنیم «فرد» سال 2007) را انتخاب می‌کند و محمود احمدی‌نژاد فعلا پنجم است. البته فاصله‌اش با نفر اول که خانم هری پاتر باشد خیلی زیاد است. اینجا و اینجا را ببینید.

اسم محمود را گذاشته‌اند The rabble-rousing President of Iran و هیچ هنری هم برایش قائل نشده‌اند جز اینکه «می‌داند چطور توجه جلب کند» و «بهتر از همه می‌تواند آمریکا را تحریک کند»

کیدز

پرنسس ح تابستان امسال در آموزشگاه‌شان یک کلاس «کیدز» برداشته‌اند و به پسربچه‌های زیر دبستان انگلیسی درس می‌دهند و شرح شیرینی بر ماجراهایشان نوشته‌اند که خواندن دارد. بطور خلاصه «لم» تدریس‌شان را اینطور شرح داده‌اند که «کار به خصوصی نمی‌کنم فقط پا به پای بچه‌ها شیطونی می‌کنم».

از دیشب که این post را خوانده‌ایم -جدا از همه لذتی که برده‌ایم- همه‌اش شیطنت‌های مختلف بچه‌های تخس را در ذهن‌مان مرور می‌کنیم و تصور می‌کنیم که آیا در این شیطنت هم می‌شود روش پرنسس را به کار بست یا نه؟ مثلا این مورد:

یکی از دوستان قمی‌مان دایی‌ای دارد که حتی همان اوایل انقلاب هم که «آخوند دوستی» مد روز بود از آخوندها متنفر بوده و ورد زبانش بوده: «آخوند مادر قح؟ به!» جناب دایی یکبار همان زمان‌ها دست خانواده را می‌گیرند و برای دیدار اقوام می‌روند قم و در شیرینی فروشی یکی از اقوام سرشان گرم بوده که می‌بینند دختر سه-چهار ساله‌شان دامن عبای یکی از مشتریان معمم را گرفته و دارد داد می‌زند: بابا!… بابا!… آخوند مادر قح؟ به!… آخوند مادر قح؟ به!…

عادات ناپسند وبلاگ نویسان

در این یک ماهی که وبلاگ می‌نویسم دو عادت بد از وبلاگ‌نویس‌ها دیده‌ام. یکی message box گذاشتن برای وبلاگ است که مثلا وقتی وارد می‌شوی یک باکس باز می‌شود که خوش آمدی و وقتی می‌روی یکی دیگر که به سلامت باز هم برگرد و …. یک عادت بد دیگر هم ول گشتن توی وبلاگ‌ها و کامنت گذاشتن است که «سلام مطالبت خیلی قشنگ بود به من هم سر بزن». این جور کامنت‌ها را حذف می‌کنیم و فقط آنهایی را نگه می‌داریم که یا از آشنایان باشد و یا ربط مستقیمی به موضوع post داشته باشد و مطمئن باشیم که کپی و paste نیست.

امروز یکی برای مطلب «وصف العیش می‌کنیم» کامنت گذاشته که «سلام دوست عزیز وبلاگ بسیار زیبایی داری به من هم سر بزن و نظر هم بده ضمنا اگه می خوای در وبلاگ من مطلب بنویسی فقط کافیه کلمه عبور و پسورذ مورد نظرتو برام در قسمت نظرات خصوصی بنویسی تا من هم فعالش کنم………ضمنا من مایل به تبادل لینک با شما هستم به این صورت که شما لینک وبلاگ مرادر وبلاگ خود قرار داده و سپس در وبلاگ من در قسمت نظرات بنویسید که با چه نامی شما را لینک کنم»! رفتم سایتش ببینم چه خبر است. چشم‌تان روز بد نبیند … اول یک باکس می‌آید که «سلام به یادداشت‌های یک خبرنگار خوش آمدید اگه لطف کردید و نظر دادید ممنون میشم» آن را که Ok می‌کنی یکی دیگر که «اگه نخواستید نظر بدید حداقل در نظرسنجی شرکت کنید» و آخر سر هم «اگه علاقمند به همکاری با اینجانب بودی در قسمت خبرنامه عضو شو تا خبرت کنم»… اینجا فکر می‌کنی که سومین و آخرین باکس را هم OK کرده‌ای ولی چهارمی باز می‌شود که «ضمنا شماره 09363241240 آماده دریافت اس ام اس های شماست» باز هم خدا خیرش دهد که موقع خروج نمی‌گوید … (ببخشید من عصبانی‌ام بقیه‌اش را یک وقت دیگر می‌نویسم)

یکی دیگر هم برای مطلب «بیت سانسور شده مثنوی» نظر داده که «سلام مطالبت قشنگ بود بیا یک سر بزن من مطالبم در مورد س. ک. س [نقطه گذاشتیم فیلترمان نکنند] هستش بیا نظر یادت نره» … (من ادامه‌اش را همان یک وقت دیگر بنویسم بهتر است)

بیت سانسور شده مثنوی

شعر موسی و شبان را که یادتان هست… در کتابهای فارسی دبیرستان آمده بود (زمان ما در کتاب ادبیات سوم نظام قدیم بود) آن شعر یک بیت سانسور شده دارد به این ترتیب:

جامه‌ات شویم شپش‌هایت کُشم/ شیر پیشت آورم ای محتشم

فکرش را بکنید اگر این بیت به خصوص را سانسور نمی‌کردند معلم‌های ادبیات هر سال چه زجری باید می‌کشیدند از دست این دبیرستانی‌های بی‌جنبه!

سایت Cellar و عکس آقا دزده!

سایت Cellar را از دست ندهید. مخصوصا گروه Image of the Dayاش را. گروه خیلی فعالی است و علاوه بر عکس‌های جالبی که در آن post می‌شود، نظرات و تکه‌ها و عکس‌های تکمیلی خوانندگانش هم خیلی خواندنی/دیدنی است.

احتمالا خیلی از عکس‌های این گروه را در ایمیلی‌های فورواردی و وب‌سایت‌های ایرانی دیده‌اید ولی معمولا فقط عکس‌های گویا (آنهایی که نیاز به توضیح ندارند) از این طریق به دستتان رسیده باشد.

ماجرای عکس آقا دزده این است که آقا دزده کامپیوتری را می‌دزدد بی‌خبر از اینکه صاحب کامپیوتر برنامه‌ای نصب کرده که بطور اتوماتیک با Webcam از او عکس بگیرد و در Flickr آپلود کند! خلاصه چند روز بعد از دزدی چشم صاحب کامپیوتر به جمال آقا دزده روشن می‌شود!

آقا دزده!