دورتادور سنگ قبر ناصرالدین شاه، شعری دوازده بیتی در سوگ او حک شده که خواندن دارد. خصوصا این یک بیتش خیلی چشمم را گرفت: (بیت هشتم است و زیر پای راست شاه حک شده)
در چه کیش اندر حرم و آنکار در ماه حرام / اینچنین خونی مباحست این چنین صیدی حلال
از ایجازش خیلی خوشم میآید و با خودم فکر میکنم من اگر میخواستم پیام این بیت را منتقل کنم حداقل باید دو سه پاراگراف مینوشتم.
(میرزا رضای کرمانی، عکس از ویکیپدیا)
* روایت مسعود بهنود از ترور ناصرالدین شاه را اینجا بخوانید: صغم الحلوم
قضیه این است که حتی اگر بپذیریم که ترور شاه کار بدی نبوده است، باید قبول کنیم که میرزا رضای کرمانی، بدترین زمان و بدترین مکان را برای این کار انتخاب کرد. زمانش (17 ذیالقعده) بد بود چون ماه ذیالقعده یکی از ماههای حرام است و مسلمانها آنقدر جنگ و خونریزی در ماههای حرام را بد میدانند که حتی بعضی فقها اعتقاد دارند شکار کردن هم در این چهار ماه حرام است. مکانش (حرم عبدالعظیم) هم بد بود چون آن وقتها اماکن مذهبی خیلی بیشتر از الان حرمت و قداست داشتند و حتی اگر مجرمی خودش را به حرم میرساند و آنجا اصطلاحا «بست مینشست» تا وقتی که بستنشین بود حکومت کاری به کارش نداشت. جالب است که خود میرزا رضا از دست حکومت فراری بود و مدتها بود که در حرم شاه عبدالعظیم بست نشسته بود و توی این مدت هم شاه مزاحمتی برایش ایجاد نکرده بود. حالا این که یک بست نشین حرمت حرم را بشکند و کسی را توی همان حرم بکشد، کار خیلی ناجوانمردانهای است در مایههای «نمک خوردن و نمکدان شکستن»
خلاصه این بیت از خواننده سوال میکند که کسی که در چنین ماهی و چنین جایی، چنین خونی را میریزد، واقعا چه دینی دارد؟
پی نوشت:
شیشهای که از سنگ محافظت میکند، کمی عکسهایم را خراب کرده است و نتوانستهام همهی شعر را درست بخوانم. چیزی که خواندهام این است:
1: در حضور حضرت عبدالعظیم ابن الحسن/ سوی شاخ سدره مرغ روح شه بگشود بال
2: […]
3: ناصرالدین شاه ذوالقرنین کاو را آفرید/ بی همال از جمله شاهان کردگار بی همال
4: […]/[…] زوال
5: در زمانی اینچنین و در مکانی آنچنان/ بود شه گرم نیاز از دل […] با ذوالجلال
6: کز کمان آتشین آتش نژادی برگشود/ بر دل او تیری و گردید دیگر گونه حال
7: شد قتیل ضرب ناگاهی شه آگاه دل/ شد شکار تیر پرّانی شه شاهین خصال
8: در چه کیش اندر حرم وآنکار در ماه حرام/ اینچنین خونی مباحست اینچنین صیدی حلال
9: بود سال عمر شاه اندر شمار شصت و هفت / بوده در شاهی بپایان زین شمر پنجاه سال
10: چرخ بی پروا بجای جشن قرن دومینش/ کرد سور او همه سوگ و سرور او ملال
11: کوش [؟] شاهی کو به سن پنجاه یا صد یا هزار/ عاقبت گویند می بایست […] ارتحال
12: الغرض کلک بقا تاریخ شه را زد رقم / آقتابی چهره پنهان کرد در گاه زوال