خاطرات پیرمردانه ما و وحید بهلول
خاطرات پیرمردانهای که با پسردایی تعریف کرد، ما را یاد قضیهی سر کار رفتن وحید بهلول انداخت … حالا که ایمیلی زده و اجازه داده که نقل کنم، برایتان میگویم…
سال هفتاد و سه بود و ما سال اول کامپیوتر بودیم و این وحید خان بهلول هم همکلاسی ما بود از سرخس. از همان موقع خیلی آدم فعال و اکتیوی بود و از یک پای ثابت «انجمن علمی دانشجویان کامپیوتر 73» بود و در یکی از جلسات هم یک سخنرانی در مورد ویروسهای کامپیوتری ارائه کرده بود. سایت دانشکده هم یک شبکه داشت با سیستمعامل Novel Netware. (آنوقتها هنوز Windows NT نیامده بود و لینوکس هم داشت تازه پا میگرفت). توی شبکهی دانشکده، دانشجویان سال بالایی شناسه داشتند و به جای نام کاربری، شماره دانشجویی خودشان را وارد میکردند ولی ما سال اولیهای توسریخور شناسه نداشتیم و باید همهمان با کاربر Guest وارد میشدیم.
یک خانم چادری توی همکلاسیهای ما بود به اسم خانم ب. که خیلی مذهبی بود و حافظ نصف قرآن بود و فکر میکنم سهمیهای هم بود چون وضع سوادیاش خیلی ضایع بود. ما یکروز توی سایت نشسته بودیم که دیدیم این خانم ب. آمد و به جای اینکه مثل همه سال اولیها با guest وارد شود، شماره دانشجوییاش را زد و بعد هم به جای پسورد زد: tttyyy (هنوز بعد از 13 سال یادمان است که رمزش چه بود!) خلاصه ما کلی حرص خوردیم که چه معنی دارد ما شناسه نداشته باشیم و این داشته باشد و چند روز بعد رفتیم به آقای مقدم که مسوول سایت بود رو انداختیم و یک شناسه برای خودمان گرفتیم. شناسه را که گرفتیم اولین کارمان این بود که ببینیم از 73ایها غیر از ما چه کسانی اکانت دارند؟ من بودم و خانم ب. وحید بهلول و سهیل غیاثی.
رگ مردمآزاری ما جنبید و با شناسه خانم ب. وارد شدیم و یک ایمیل عاشقانه از قول او فرستادیم برای سهیل غیاثی (برای سیستم Netware یک برنامهی ایمیل داخلی بود به اسم Pegasus Mail که روی سایت ما هم نصب شده بود). فردایش ایمیل خانم ب. را که چک کردیم دیدیم سهیلخان غیاثی یک ایمیل خیلی مودبانه فرستاده است و اصل ایمیل را هم ضمیمه کرده و نوشته که سرکار خانم ب. من چنین ایمیلی از شما دریافت کردهام و مطمئنم که Fake است و لطفا رمز عبورتان را عوض کنید. خانم ب که ایمیل نمیدانست چیست، خودم به جایش جواب دادم که خیلی ممنون و رمزم را عوض کردهام و از این حرفها…
فردای آن روز وحیدخان بهلول با حمید ضرابیزاده توی سایت نشسته بودند و داشتند یک برنامهی C مینوشتند که باز رگ مردمآزاری ما جنبید و یک ایمیل دیگر از خانم ب. برای وحید نوشتیم که Mr. Bohloul I Love you و از این حرفها… بعد هم بلافاصله logout کردیم و رفتیم بالای سر وحید و همزمان ایمیل هم به دستش رسید. وحید اول ذوق کرد که ایمیل برایش آمده، برنامه را save کرد و خارج شد و ایمیل را که خواند گل از گلش شکفت! قیافهاش خیلی دیدنی شده بود. بعد هم یادش افتاد در فرم نظر سنجی آن کنفرانسی که در بارهی ویروسها برگزار کرده، خانم ب. کلی تشکر و تقدیر برایش نوشته!! خلاصه یک چند روزی گذشت و ما هر روز ایمیل خانم ب. را چک میکردیم و خبری نبود تا اینکه یک ایمیل از وحید رسید که :«Be ware of account tiefs» (یک h توی thief جا انداخته بود). من هم جواب دادم که «tank you Mr. Bohloul» آن روز عصر باید میبودید و میدیدید که وحید با چه ذوقی داشت قضیه را برای من تعریف میکرد و چه حالی کرده بود که خانم ب. با این ظرافت غلط املاییاش را گوشزد کرده!