ایرج حسابی، که فرزند مرحوم دکتر محمود حسابی باشد، چند سال پیش (فکر میکنم سال 84) کتابی منتشر کرده به نام «استاد عشق: نگاهی به زندگی و تلاشهای پرفسور سید محمود حسابی پدر علم فیزیک و مهندسی نوین ایران». ناشر کتاب هم وزارت ارشاد است.
من یکبار، در جریان ولگردیهای دوران مجردی در کتابفروشیهای شهر، این کتاب را دیدم و ورقی زدم و برخورد کردم به جریانی تقریبا به این مضمون که: روز اولی که دکتر حسابی کارش را در دانشگاه پرینستون آغاز میکند، میبیند که توی کشوی میزش یک دسته چک سفید امضاء هست (دقت کنید، یک دسته چک که همه برگههایش سفید امضا شدهاند!). خلاصه فورا میرود سراغ رئیس دانشکده و میگوید که این دسته چک اینجا جا مانده! او هم میگوید که نه! دسته چک مال شما است که اگر یک دفعه روز تعطیل خواستید چیزی برای آزمایشگاه سفارش بدهید، لنگ پول نمانید و به فروشنده چک بدهید. بعد دکتر حسابی میپرسد که نمیترسید از اینکه یک دفعه کسی از این موضوع سوء استفاده کند؟ رئیس هم جواب میدهد که چرا! ولی اینکه پژوهشگران ما روز تعطیل لنگ نمانند، سودش از آن ضرر احتمالی خیلی بیشتر است!
(ایرج حسابی، عکس از سایت تبیان)
آن روز لبخندی زدم و رد شدم و گذشت تا امروز که دیدم یکی از دوستان همین قضیه را برایمان با آب و تاب ایمیل کرده!
به کسی که فوروارد کرده بود گفتم «آخه عزیز من! توی مملکت خودمون هم اگه یه بساز بفروش روز تعطیل مصالح بخواد، زنگ میزنه میان بار رو تخلیه میکنن، چکاش رو چند روز بعد میفرسته! حالا فکر میکنی دانشگاه پرینستون یه حساب دفتری پیش لوازم فروشا نداشته که بخواد چک سفید امضا بذاره دم دست تک تک استاداش؟»
خلاصه که هر وقت خبری، مصاحبهای چیزی از ایرج حسابی میخوانم، احساس میکنم حسابی ملّت را اسکل گیر آورده!
پی نوشت:
یادداشتی از یک فیزیکدان عصبانی در باره ایرج حسابی