دسته: نظر ابراز میکنیم

واکنش نهایی

خبر: «نماد شهر اراک بعد از 20 سال تغییر می‌کند»

واکنش: تعجب و شک و تردید! از خودم می‌پرسم «نماد شهر اراک» دیگر چیست که من در آن دوازده-سیزده سالی که اراک زندگی می‌کردیم ندیدم؟

ادامه خبر: «تندیس جدید به نام تندیس ایثار و شهادت برای نصب در میدان شهدای اراک (باغ ملی) آماده شده و عملیات نصب آن تا چند روز آینده آغاز خواهد شد.»

ادامه‌ی واکنش: خوشحالی برای اراک و اراکی‌ها! باغ ملی اراک را خیلی خوب به یاد می‌آورم. میدان بیضی شکل بزرگی بود که تا سال‌ها پایه‌ی مجسمه‌ی شاه وسطش بود و خود مجسمه نبود. به نظرم اوایل دهه هفتاد (به قول خودشان) تندیسی وسط میدان ساختند که از زشتی و بی‌قوارگی با تندیس وسط میدان انقلاب تهران رقابت می‌کرد. یادم می‌آید که وقتی وسط میدان انقلاب را خراب کردند کلی خوشحال شدم و تا اینجای خبر هم برای اراک خوشحالم.

باز هم ادامه خبر: «وی در پاسخ به این سئوال که این میدان دارای قدمت تاریخی بوده است و نباید با تغییر و تحول روبرو شود، عنوان کرد: …»

باز هم ادامه واکنش: تاسف برای خبرنگار نادان! از خبرنگار محترمی که این سوال را مطرح فرموده‌اند تقاضا می‌شود قبل از مطرح کردن سوال‌شان کمی اطلاعات اولیه کسب کنند! اولا که خیلی قدمت داشته باشد همان 20 سال است. ثانیا که چنین بنای زشتی اگر مربوط به دوران پیش از تاریخ هم بود باید یا خراب می‌شد یا حداقل رویش را چیزی می‌کشیدند که آلودگی تصویری تولید نکند.

قسمت آخر خبر: «وی یادآور شد: سازنده تندیس میدان شهدای اراک، همان سازنده تندیس قبلی این میدان است»

واکنش نهایی: ناامیدی، دوش آب یخ!

 

پی‌نوشت:

باغ ملی اراک قبل از انقلاب این شکلی بوده:

(عکس از سایت آستانه دات کام)

تا اوایل دهه هفتاد هم کم و بیش همین شکلی بود منهای مجسمه‌ی اسب‌سوار شاه.

اما این روزها … آستانه دات کام خیلی دقت کرده که این عکس جدید را طوری بگیرد که هنرنمایی «همان سازنده‌ی تندیس قبلی» عکسش را خراب نکند:

بالاخره یک عکس واضح از این هنرنمایی پیدا کردم (از وبلاگ انجمن شیمی دانشگاه آزاد اراک) :

و یکی دیگر (از وبلاگ اراک) :

دعای خیر در حق یک آدم ناشناخته

ای آدم فرهیخته‌ای که در مخابرات یا قوه‌ی قضائیه یا هر جای دیگر هستی و یوتیوب و فیس‌بوک را از فیلتر درآورده‌ای…

ای خردمند ….

ای بزرگوار ….

ای خدا امواتت را بیامرزد ….

بیا و fa.wordpress.com و wordpress.com/tags را هم از فیلتر در بیاور که جمعی وبلاگ‌نویس و وبلاگ‌خوان بیشتر دعایت کنند!

سیبیل سرباز قاجاری

علاقه‌ی قاجاری‌ها به هنر سنگ‌تراشی، کمتر از هخامنشی‌ها نبوده است، اما سطح هنر خیلی افت کرده بوده است!

مخصوصا شیفته‌ی سیبیل‌های از بناگوش در رفته‌ی این سرباز قاجاری شدم!

سنگتراشی قاجاری در باغ ارم شیراز

عکس بزرگتر از سیبیل: (دک و پوز و ابرو هم دیدن دارند)

سرباز قاجاریه

توی شیراز خیلی سنگ‌تراشی‌های قاجاری هست. این یکی توی عمارت باغ ارم بود.

تاملی در یک مصاحبه مجید مجیدی

majidi-logo فیلم آواز گنجشک‌ها را اگر ندیده‌اید حتما ببینید. فیلم لطیف و چشم‌نوازی است.

در شماره‌ی اخیر «شهروند امروز» (یکشنبه 21 مهر) امیر قادری مصاحبه‌ی مفصلی با مجید مجیدی انجام داده که آن هم خیلی خواندنی است. کلا مجیدی خیلی برای فیلم‌هایش مایه می‌گذارد و توی مصاحبه هم شرح داده که چطور برای گرفتن آفتابی که در همه‌ی فیلم چشم را می‌نوازد، فیلم‌برداری سه ماه تمام طول کشیده است یا صحنه‌های گیرای موتورسواری در شهر را با چه زحمت‌هایی گرفته‌اند یا …

اما یک تکه از مصاحبه برایم خیلی خیلی قابل تامل بود که خلاصه‌اش اینجوری است:

مجیدی گله می‌کند که شهر دیگر شهر یازده سال پیش نیست و «تزویر و ریا همه جا را برداشته». بعد خاطراتی تعریف می‌کند از یازده سال پیش که فیلم بچه‌های آسمان را می‌ساخته و کارگردان مشهوری هم نبوده و یادش می‌آید که برخورد همه‌ی مردم با آنها خوب بوده و در پامنار خانمی نان داغ تازه به گروه‌شان تعارف کرده و در شمال شهر خانم دیگری یک سینی شربت خنک.

بعد مفصل گله می‌کند که اینبار با اینکه کارگردان شهیری هم بوده و کلی به دنبال عکس و امضایش بوده‌اند، خیلی برایش مشکل پیش آمده و مغازه‌داران پاساژی در شهر ری برای فیلم‌برداری از پاساژ 2 میلیون تومان پول خواسته‌اند و توی پامنار شلنگ آب روی گروه‌شان گرفته‌اند و وقتی نیاز به سکوت داشته‌اند مردم از داخل خانه‌هایشان سوت می‌زده‌‌اند و توی شمال شهر هم وقتی داشته‌اند کنار خیابان استراحت می‌کرده‌اند، یکی آمده داد و بیداد کرده که مگر اینجا رستوران است و پا شوید بروید و …

خوب بالاخره ما هم در این شهر زندگی می‌کنیم و در این یازده سال به نظر نمی‌آید مردم اینقدر از زمین تا آسمان فرق کرده باشند. می‌گویم بد نیست آقای مجیدی از خودشان بپرسند نکند که این تغییر رفتار مردم کمی هم واکنش به تغییر کاراکتر ایشان باشد؟ خوب آقای مجیدی در یک سال اخیر خیلی حرف‌ها زده اند که حداقل نظر من یکی را از خودشان برگردانده‌اند.

صدور حکم شکنجه برای محمد مایلی کهن!

mayeli-kohan زمانی که دایی از مایلی‌کهن شکایت کرد و مایلی کهن جلوی قاضی شروع کرد به معلق بازی، مطلبی نوشتم به عنوان مایلی‌کهن: زندان یا شلاق و به عموم خلق الله توصیه کردم که اگر به کسی توهینی کردید و او هم ازتان شکایت کرد، توی دادگاه خودتان را بزنید به موش مردگی و بگویید که منظوری نداشته‌اید و غلط کرده‌اید و از این حرف‌ها، نه اینکه مثل مایلی کهن تازه طلبکار هم باشید.

خلاصه مدتی گذشت و دادگاه رای به برائت مایلی کهن داد و همینطور شاخ بود که روی سر ما و دیگران سبز شد که این دیگر چه جور حکمی است؟

حالا نتیجه‌ی دادگاه تجدید نظر آمده (خبر سایت الف) و جناب مایلی کهن محکوم شده به سه ماه زندان (تبدیل به سیصد هزار تومان جریمه نقدی) و یک سال ممنوعیت مصاحبه!

اما این یک سال ممنوعیت مصاحبه خیلی مجازات هوشمندانه‌ای است در حد شکنجه‌ی آن رزمنده‌ی اسیر آبادانی در اردوگاه عراقی‌ها، که جلوی چشمش جفت‌پا می‌پریده‌اند روی عینک ری‌بن، یا می‌بسته‌اندش به درخت و آهنگ بندری پخش می‌کرده‌اند!

همیشه پای یک زن در میان است

always a woman is involvedفیلم بی سر و تهی بود از کمال تبریزی، با بازی گلشیفته فراهانی و رضا کیانیان. یک جورهایی از بی سر و تهی با «گاهی به آسمان نگاه کن» رقابت می‌کرد و انصافا هم از این رقابت سربلند بیرون آمده بود.

فیلم خیلی تلاش می‌کرد که بیننده را بخنداند و در این راه از هیچ تلاشی دریغ نکرده بود ولی معمولا ایده‌هایش یا (به قول امیر در بحث با مریم) «دستمالی شده» بود (مثال چند بار ایجاد ترافیک و تصادف در خیابان به خاطر حضور یک زن، یا شخصیت دوگانه‌ی کیانیان در آن شرکت دولتی) یا اصلا خنده‌دار نبود (مثلا آنجایی که کیانیان شاش مصنوعی تولید می‌کند، یا واکنش ملت، خصوصا واکنش آن پسر خردسال به طلاق مریم). طبق معمول، برای خنده‌دارتر شدن فیلم، یکی دو جا هم از خط قرمز رد شده بود و یک متلک سیاسی هم انداخته بود و یک کاراکتر اواخواهر هم جلوی دوربین برده بود (برای اولین بار؟).

ظاهرا فیلمنامه برداشت آزادی است از داستانی از مهدی شجاعی به نام «غیر قابل چاپ» که نخوانده‌ام.

کشف رمزها و Davinci code بازی‌ها و اسطوره پرانی‌های فیلم که دیگر خیلی خنک و بی‌مزه بود. به خنکی و بی‌مزگی حرف‌های حکیمانه‌ی و اداهای مهران مدیری.

کلا بجز تیتراژش و  ایده‌ی «سند اتوبان کرج» و چند سوژه‌ی خرد و ریز دیگر، چیزی از «همیشه پای یک زن در میان است» به دلم ننشست.

در همین زمینه:

نظر «بچه جنوب شهر» درباره این فیلم

نکنید آقا! نکنید!

babraz  مشکلات شخصی‌تان با دیگران را در وبلاگ مطرح نکنید. اگر هم خواستید مطرح کنید، نام واقعی طرف را نیاورید. اگر هم خواستید بیاورید، سعی کنید دلایلی که در تخطئه‌ی او ذکر می‌کنید بچه‌گانه نباشد. غیر از این اگر باشد بیشتر خودتان را ضایع کرده‌اید تا دیگری را.

موضوع این است که کسی درباره‌ی ببراز بازوبندی دو مطلب نوشته (اینجا و اینجا). بخوانید و بگویید با خواندن این نوشته‌ها نسبت به نویسنده‌ی وبلاگ احساس همدردی پیدا می‌کنید یا نسبت به ببراز؟

البته ذهن ما منحرف است ولی …

«…وي در پاسخ به سؤالي مبني بر اينكه آيا شما به عنوان وزير كشور آينده معرفي خواهيد شد؟ گفت: با توجه به اينكه اينجانب در انتخابات مجلس هشتم توسط مردم قزوين انتخاب شدم اين شايعات بي‌اساس است»

منظورشان این بوده که من قصد دارم همان نماینده باقی بمانم و قصد وزیر شدن ندارم، ولی جمله‌بندی‌اش جوری است که ذهن منحرف ما برداشت‌های دیگری می‌کند!

اندر معایب لایورایتر

لایورایتر، در کنار همه‌ی محاسن‌اش دو عیب دارد که گاهی آزار دهنده می‌شود.

1- فرض کنید در یکی از پست‌های قدیمی‌تان گافی داده‌اید و می‌خواهید اصلاحش کنید. میروید توی File، از آنجا Open، بعد مواجه می‌شوید با لیست همه‌ی پست‌هایی که از آغاز تا کنون نوشته‌اید و حالا باید یکی یکی بگردید تا آن پست گاف‌دار را پیدا و اصلاح کنید! نه امکان این هست که مستقیما URL پست را وارد کنید و نه می‌شود جستجو کرد.

2- لایورایتر همه‌جور Insert دارد بجز Insert Symbol. حالا امکان تعریف Shortcut پیشکش! من توی ورد یک کلید میانبر برای Non-breaking space تعریف کرده‌ام و هر وقت می‌خواهم به جای «می توان» یا «میتوان» بنویسم «می‌توان»، هیچ مشکلی ندارم. اما پرداختن به وسواس‌های ویرایشی یک فارسی‌نویس در لایورایتر واقعا کار شاقی است.

البته خیلی‌‌ها به عنوان راه حل از برنامه‌ای مثل Keyboard Layout Manager برای ویندوز استفاده می‌کنند و با انگولک کردن نقشه‌ی کیبرد در سیستم‌عامل، خودشان را خلاص می‌کنند ولی چنین راه حل‌هایی برای ویستا خیلی عملی نیست.