دنیس تازه اومده و اول کار یه مدت باید توی تیمهای مختلف بچرخه تا یه کم از کار همه سر دربیاره و وقتی که میره سروقت تیم خودش یه دید کلی از همهی تیمهای دیگه و ارتباطشون با هم داشته باشه.
هفته پیش اومد توی تیم ما و پنجشنبه رو قرار شد کنار دست من بشینه تا براش توضیح بدم چیکارا میکنم و ابزارهای دم دستم کدوما ست و اینا. من هم اصولاً توی امر آموزش و انتقال تجربه سنگ تموم میدارم و اصلا خوشم میاد از یاد دادن و سوال جواب دادن.
حالا این دنیس که میگم، یه مرد جاافتاده حدودا شصت ساله در نظر بگیرید، خیلی خوشبرخورد و همچین نکتهسنج و بذلهگو و بجوش.
خلاصه پنجشنبه ساعت ۱۱ اومد کنارم نشست و من هم یه ساعتی با انرژی و حرارت براش توضیحات مبسوطی دادم و نزدیک ساعت دوازده از یه طرف فکر این بودم که چیزی از بحث جا ننداخته باشم، از یه طرف داشتم فکر میکردم نهار چی بخورم و از اون طرف هم هی یه نگاه به چت با حمید مینداختم ببینم برنامهش برای نهار چیه.
این وسط یه دفعه دنیس به فارسی روون و سلیس یه تشکر خیلی غرّایی کرد. یه عبارتی گفت توی مایههای «بسیار سپاسگذارم» و «کمال تشکر را دارم» و اینا. حالا من همینجوری تمرکزم رو یه کم از دست داده بودم تشکر دنیس رو هم که شنیدم دیگه پاک گیج شدم! یه لحظه شک کردم که فارسی گفت یا انگلیسی گفت من فارسی شنیدم؟ (بعضی وقتها پیش میاد مخصوصا اخبار و اینا رو فارسی میشنوم) بعد فکر کردم همین یکی دو اصطلاح رو به فارسی بلده یا کلا فارسی میدونه؟ بعد یه دفعه هول کردم نکنه با حمید توی چت یه پرت و پلایی گفته باشم الان آبروم رفته باشه؟
همینجوری یه چند ثانیه بهتزده زل زده بودم به دنیس که خودش توضیح داد آره من خانومم ایرانیه و فارسی بلدم. فکر کنم جمله بعدی که از دهنم دراومد این بود که ناهار جوجه کباب ایرانی میخوری؟ یعنی ذهنم نه تنها دوباره متمرکز شد، که برای سوال چی بخوریم هم یه جواب مناسب پیدا کرد! گفت: «به به! بخوریم» و فوری هم به خانومش پیامک زد که با علی و حمید داریم میریم جوجه کباب ایرانی بخوریم.
جاتون خالی رفتیم دکهی علی که جوجه کبابش حرف نداره و توی این بازار رقابتی فروش غذا به کارمندها همیشه ۳۰-۴۰ نفر جلوی دکه اش صف کشیده اند و به ایرانیها هم یه پوند تخفیف میده! در مورد این علی هم باید بنویسم خیلی جالب توجهه.
عجب خاطره ای! خوندشن حس خیلی خوبی داد بهم! عکس هم عالی!