دو هفتهای ایران بودم. چقدر خوش گذشت. ایران همینجوری الکی بهم خوش میگذره. اول تا آخرش بی این که زحمت خاصی بکشم یا برنامه خاصی بریزم شنگولم.
اینترنت بدجوری ترکیده بود. همه از یکی دو هفته قبل از عید دادشون به هوا بود از وضعیت اینترنت ولی آدم تا خودش نبینه عمق فاجعه رو درک نمیکنه. فیلتر شکنا همه از کار افتاده بودن و فقط سایفون کار میکرد. سایتهای به درد بخور یا فیلتر بودن یا کار نمیکردن یا انقدر کند شده بودن که نمیشد ازشون استفاده کرد.
مادربزرگم یکی دو هفته قبل از عید خورد زمین و لگنش شکست. توی این سن بالای نود سال رفت اتاق عمل و همه خیلی نگران بودن اما به خیر گذشت. هنوز خیلی ضعیفه و درد داره و حال جسمیش خوب نیست اما هوش و حواسش کامل سر جاست. روز آخر که رفته بودم دیدنش برای خدافظی یه نگاهی کرد و لبخندی زد و گفت شنبهها یادت نره! یعنی میگفت فکر نکنی من حواسم نیست و تلفن احوالپرسی شنبهها رو بپیچونی!
شیش-هفت روزی شیراز بودم. خونهی پدرخانومم نزدیک حافظیهس. قبل از عید شهرداری خیابون جلوی حافظیه رو مسدود کرده و اسمش رو گذاشته پیادهراه نمیدونم چیچی. بعد هم توش غرفه زدن آش و شال و مجسمه مولاژ و پوستر و کتاب و از این خرت و پرتا میفروختن. شیراز همینجوریش عیدا شلوغه. دیگه سر این ابتکارای ترافیکی ازدحام سر چهارراه ادبیات دیوونه میکرد آدمو.
توی همین پیاده راه کذایی چندتا شتر هم آورده بودن که ملت سوار میشدن و عکس میگرفتن هزار تومن یا یه دور کوتاهی میزدن پنج هزار تومن. شترها رو هم برای پیاده-سوار کردن ملت نمیخوابوندن، به جاش نردبون گذاشته بودن ملت از شتر میرفتن بالا.
چقدر خوردم! عین دو هفته همهش مشغول لمبوندن بودم! شبای آخر دیگه درست خوابم نمیبرد از سنگینی ولی ولکن نبودم. مخصوصا یه روز صبح یه صبحونه مفصلی خوردم بعدش نهار کلهپاچه خوردم (بعله نهار!) شام هم رفتیم رستوران. بعد شبش در عین این که خوابم نمیبرد داشتم با خودم فکر میکردم کاش یه کمی از کلبچ مونده باشه صبح که بیدار شدم بخورم.
دزدی خیلی مایهی نگرانی بود. با هرکی صحبت میکردم یه خسارتی به خودش یا دوستی-آشنایی-کسیش خورده بود. ضبط و زاپاس ماشین دیگه جزو آمار دزدی حساب نمیشن که کسی تعریف کنه. سرقتا به این سطح رسیده که مثلا یه عده مسلح ریختن توی گاوداری یه بابایی گاوهاش رو با اره برقی شقه کردن بار زدن بردن.
درباره انتخابات انقدر نظر و تحلیل و تصمیم مختلف و متناقض شنیدم که سرم گیج رفت. به نظرم چون انتخابات شوراها با ریاست جمهوری همزمان برگزار میشه، ضریب مشارکت بالا باشه.
من یهشنبه برگشتم لندن. دوشنبه هم تعطیل بود و خونه گرفتم خوابیدم. سهشنبه که رفتم سر کار یه جوری بودم انگار مخم ایران جا مونده بود، هیچی یادم نمیومد. شماره موبایلم، کد پستی خونهم، نصف پسوردهام، حتی اسم بعضی همکارام رو یادم رفته بود! یه ایمیل اومده بود از هایلی، ما دو تا هایلی داریم توی دفتر، من هر چی به فامیلیش نگاه میکردم یادم نمیومد این کدومشونه. با خودم گفتم بذار متن ایمیلشو بخونم شاید یادم اومد… نوشته بود: جنیفر فلان مشکل رو داره تو میتونی حل کنی؟ دیدم اصلا جنیفر رو هم یادم نیست کیه!
سلام حالا تو از اینجا تا لندن رفتی و چیزی یادت نیست من دو روز توی عید تعطیل بودم برگشتم سر کار هر چی می گفتند یادم نمی اومد موضوع چیه !
این قضیه ی من کجام اینجا کجاس واسه ی من اول هر هفته پیش میاد:دی باید بشینم فک کنم کدی که نوشتم چی بود! کامنت بخونم، آخرین یادداشتهام که آخرین وقایع روز آخر رو توش ثبت کردم رو بخونم. خلاصه که بساطی داریم. باز خوبه مال تو دو هفته ای بوده
دو هفته ایران بودی اینجوری شدی ببین ما چی میکشیم تو این کشور بی قانون.
راستی یادت رفت از گرونی و تورم وحشتناک تو ایران بگی…
عامل همه این دزدیهایی هم که برات تعریف کردن و نکردن همش تورم و گرانی و فقره…
فقر چیز خوبی نیست…
مفهوم این نوشته را کسی واقعا درک میکند که مقیم خارج از ایران در یک کشور “متمدن” با قوانین و ضوابط باشد با یک زندگی برنامه ریزی شده. وقتی که به ایران سفر میکنی به خصوص اگر ایام عید باشد اینقدر در رفت و آمد هستی، با مسائل تلخ و شیرین مواجه میشوی و شریک دلخوشیها و نگرانیهای دیگران میشوی که بعد از برگشتن از ایران هنوز مغزت یکی دو هفتهای مشغول روند این رویدادهاست تا بتوانی دوباره سرگرم زندگی جدول بندی شده آنطرف بشوی. گاهی دلتنگ ایران میشوی و گاهی خوشحالی که بیرون معرکه هستی ولی این سوال همیشه باقی میماند.
وای نمیدونی چقدر خندیدم اینا رو خوندم مخصوصا موقعی که شب خوابت نمیبرده از بس که خورده بودی.
Khiili ba maze boud:-D:-D