ممد کارتی (چپ) همخدمتیمون بود. کارش این بود که پروندهی سربازای نزدیک ترخیص رو چک کنه که چیزی کم و کسر نداشته باشن و بعد مشخصاتشون رو وارد یه نرمافزاری کنه و خروجی اون رو روی سیدی بنویسه و همراه یه سری لیست و خرت و پرت دیگه بفرسته سپاه مرکز.
بعدا هم که کارتها میامد با لیستش چک میکرد که چیزی از قلم نیفتاده باشه و میذاشتشون توی گاوصندوق و هر کی که ترخیص میشد آخرین مرحله کارتش رو تحویلش میداد و امضا میگرفت و خلاص …
معمولا کارت سرباز یه وقتی میرسید که هنوز یکی دو ماه مونده بود تا خدمتش تموم بشه. اونوقت سربازایی که دیگه دو ماه بیشتر از خدمتشون نمونده بود میومدن پشت پنجرهی «وظیفه احتیاط» این ممد کارتی کارتشون رو که تازه از سپاه مرکز رسیده بود میگرفت پشت شیشه نگا میکردن، قیافهشون میشد عین این بچه گداهایی که توی فیلم هندی دارن غذا خوردن ملت رو توی گراند هتل میبینن!
علی جون لهم کردی با این خاطرات…
یادش بخیر…
من سر همین کارتها مثل “مهدی هایدای” سابق و همکار فعلی جدید میتونستم یه زانتیا از بغل این کارتها در بیارم..
حیف که این وجدان بدموقع سراغ آدما میاد..
یادته در حالی که یک ماه از خدمتت باقی مونده بود چه جوری کارتتو از گاوصندوق درآوردی و داخل جیب مبارک قرار دادی؟
رییس و بگو که خشکش زده بود !
خراب اون برشش بودم!
آره یادش بخیر …
یه چیزی دارم در مورد مهدی مینویسم منتظر باش …
هرچی در موردش بگی پشتت هستم… 🙂
یادش بخیر.اون موقع که سرباز بودیم همیشه دلمون میخواست زود تموم بشه.ولی حالا حسرت میخورم که کاش میشد دوباره برکردیم به اون دوران…
نوجوون بودم دوست داشتم مث پسرا برم سربازی…….یادش بخیر، نه؟؟؟؟
دوران سربازی رو گفتم :دی
شاد باشید همیشه
آره قطعا. روزای خوبی بود.
nice pen !
yani ghalam e khoobi dari!
manam keyboarde farsi nadarm