کنسرت نامجو کنسرت بود. یعنی یک سالنی بود و صندلی داشت و شماره صندلی هر کسی روی بلیطش نوشته شده بود و میرفتی روی صندلیات مینشستی و نامجو اجرا میکرد و گوش میکردی و تمام میشد و میرفتی خانهات. آخر من آن اوایلی که آمده بودم لندن یک کنسرت رفتم که اصلا اینجوریها نبود و شنوندهها توی محوطه یک دیسکویی توی هم میلولیدند و گروه (اسمشان رادیو تهران بود اگر اشتباه نکرده باشم) هم آن بالا یک چیزهایی میزدند و میخواندند که از بس صدای باندهایشان بلند بود اول تا آخرش نفهمیدم چه خوانند.
نامجو در سالن باربیکن برنامهاش را اجرا کرد. یک صندلی وسط سن برایش گذاشته بودند و همانجا تنهایی نشست و ساز زد و آواز خواند و زوزه کشید و پارس کرد و سوت زد و خیلی صداهای دیگر از خودش درآورد به مدت تقریبا یک ساعت و نیم در دو تکهی 45 دقیقهای با 15 دقیقه آنتراکت وسطش.
از قطعههای قدیمی چندتایی را انتخاب کرده بود که خودش تنهایی میتوانست همه صداهایشان را در بیاورد. زلف را یادم هست و سه راه آذری. ترنج را هرچه ملت اصرار کردند نخواند و عذر آورد که گروه باید باشند و از این حرفها. از قطعههای جدیدتر دهه شصت را یادم است و آخ و خیلیهای دیگر که قبلا نشنیده بودم. آخر سر هم قطعه اصلی آلبوم آیندهاش «الکی» را خواند و قسم و آیه داد که فیلم نگیرید و جایی پخش نکنید و از این حرفها.
از شخصیت روی صحنهاش خوشم آمد. تلاش اضافهای نمیکرد برای جا کردن خودش توی دل تماشاچی. به نظرم آمد که فقط دنبال ارائه کردن کارش است و خیلی در قید این نیست که اینها که امشب آمدهاند، دفعه بعد هم برای بلیط نامجو دستشان در جیبشان برود یا نرود. اصلا وقتی حرف میزد کمی جا میخوردم. یعنی فرض کنید یک قطعهای بود که داشت حال یک سگ را توصیف میکرد و کلی وسطش زوزه و خرناس میکشد و صداهای نامتعارف از خودش در میآورد. بعد انگار که یک نامجوی دیگر باشد، خیلی عادی و آدموار توضیح میداد که بعله این قطعه اسمش این بود و شعرش را فلانی گفته بود و آهنگش را عبدیِ نمیدانم چیچی کمکم کرده و …. گهگاه شوخیای هم کرد با جماعت، یا به تناسب درخواستهایشان جوابی هم داد ولی سنگین و رنگین و بی هیجان اضافه.
کلا کنسرت خوبی بود. «زلف» خیلی به دلم نشست، دهه شصت عالی بود، کلا این سبک شبه-نقالیاش را دوست دارم. انگار داستان تعریف میکند با چاشنی ساز و آواز. از یک طرف باید شش دانگ حواست به کلامت باشد که نکتهای را از دست ندهی از طرف دیگر همهاش در معرض غافلگیری هستی با صدای خودش و سازش. ولی جاهایی که خیلی صداهای ابتکاری از خودش در میآورد را نمیتوانستم تحمل کنم.
یک جا دو بیت اول «سرو نباشد به اعتدال محمد» را جور هجوی خواند که خوشم نیامد. بعد توضیح داد که این قطعه را توی ایران بدون این دو بیت خوانده بودم و چون حضرت محمد چوپان بوده این قسمت را با صدای ببعی خواندم. من رفتم توی لک ولی ملت انگار خوششان آمد و ابراز احساساتی هم کردند.
باربیکن هال اینجوری که ویکیپدیا میگوید دو هزار نفری گنجایش دارد و فکر میکنم شیرین 1500 نفری آمده بودند؛ یعنی توی طبقه وسط که ما بودیم چند تایی صندلی خالی بود ولی طبقه پایین و بالکن بالا همه پر شده بودند. برنامه همین یک شب بود و بلیطها به ترتیب از پایین به بالا 60، 45 و 20 پوندی.
جمعیت، آدمهای محترم و موقر و بههنجاری بودند، جوری که خوشت میآمد بگویی بعله ما هم مثل اینها ایرانی هستیم. استثناء جمع دخترک بینمک بیمزهی خرصدایی بود که اول تا آخر مجلس داشت از بالکن نعره میزد که نامجو این را بخوان و آن را نخوان و «پرستو بیا بالا» و «محسن دمت گرم» و هر چقدر هم که ملت با نچنچ و هیسهیس اعلام نارضایتی میکردند، تاثیری نداشت.
از بیبیسی و من و تو هر که را میشناختیم دیشب دیدیم. مسعود بهنود و نادر سلطانی البته نبودند که فکر کنم مانده بودند در استادیو خبر بخوانند! دو سه ردیف اول سالن را من و تویی ها گرفته بودند. فکر میکنم اصلا شبکهشان برگزار کننده کنسرت بود چون دختری که اول برنامه روی سن رفت و از نامجو دعوت کرد که بیاید، از مجریهای من و تو بود.
خداوند به پیامبر فرمود:
((اگر تو نبودی این جهان را نمی آفریدم ))
salam haj ali,
chetory baradar
kheily vaghte ke azat bikhabaram shayad hudude 2 sale. baba ye khabari chizi az khodet be ma bede. be salamati engar az in kharab shode rafty, eyval baba to karet doroste. montazere khabari chizi azat hastamaaaaaa. yadet nare ke delkhor misham najoor 😉
قشنگ نوشتی مثل همیشه ! اما علی نمی دونم چرا از این نامجو همچین زیاد خوشم نمیاد گاهی چراها!!!! ولی کلا خیلی باهاش حال نمی کنم شایدم خیلی سنتی موندم 🙂
سلام علی.خوبی؟خبری ازت نیست بی مرام.
فراز که به خونت تشنه است.!!!
همش میگه اومد برای ما سیستم ریخت و پس رو یادش رفته.
عکسای باحالتر بذار تو سایتت.اینا چیه.
خوش باشی…
سلام آقای گنجه ای
خیلی سایت خوبی دارین
من مدت هاست که سایتتون رو دنبال میکنم و از طریق پست خودآموز فارسی باستان سایتتون رو پیدا کردم
حیفه که دیر به دیر آپ میکنین
حتما گرفتارید
فکر میکردم ایرانی های خارج نشین احساس غربت میکنن کما این که خودم هم این احساس رو داشتم
ولی انگار اونجا حال و هوای ایرانی وجود داره
خوشحال میشم به من سر بزنید
منتظر پست های عالی تون هستم
در پناه حق
ما که ایرانیم و نمیتونیم بریم کنسرت..مرسی از شما خوب توصیف کردید.
کنسرت خوبی بود، من هم که اونجا بودم پس چطور شما رو ندیدم 🙂 به هر حال چون دوربین نبرده بودم خیلی غصه خوردم، با موبایل یه عکسایی گرفتم ولی به درد بخور نبود..الان تو عکس پایینی شما خودمو دیدم خوشحال شدم!