ظاهرا گنجهایها یک ژنی دارند که باعث میشود خیلی در کودکی به آهنربای نعلی علاقه داشته باشند!
ما که کلاس دوم بودیم کتاب علوم یک صفحه داشت با عکس دو تا آهنربای میلهای و نعلی. من عاشق دومی بودم و گاهی کتاب را همینجوری باز میکردم و مینشستم مدتها زل میزدم به این آهنربا و کیف میکردم.
یکبار که داییام آمده بود خانهمان (آن موقع اراک) و میخواست از من و برادرم عکس بگیرد، کلی حساب کردم که کتاب علوم را چطور پهن کنم که عکس آهنربا جان هم بیفتد.
حالا آرش پسر برادرم که کلاس اول است، دچار تاثیرات همین ژن شده و برداشته یک نامه برایم فرستاده که «عمو علی برایم از این آهنربا که کشیدم نلی هم واقعی بخر»
سلام
خيلي روان و از دل مينويسي
منم يك جفت آهنرباي مستطيل و يكي استوانه داشتم چه ساعتها كه در حال بازي و آزمايش نبودم. يك زماني هم اهنرباي نعلي دوست داشتم داشته باشم ولي نشد
خوشحال ميشم بيشتر از مهاجرتت بدونم .. من هم درفكرش هستم اما عملي كردنش رو …
موفق هستي
موفقتر باشي
چقدر دنیای ما بچه ها بخصوص در هر برهه از زمان شبیه به همه…..منم حسودیم میشد بخصوص توی تی وی وقتی برنامه های علمی پخش میکرد آهنربای نعلی میدیدم دست شخصیت های عروسکی بخصوص اون قرمزهاش….کتاب علوم رو خیلی قشنگ توی عکس جا دادین…واااااااای رفتم توی اون دوران… زندگی ها شبیه به هم….حتی اون گوشی تلفن آلمانی که کنار دیواره… آخی):
🙂
منم آهن ربا دوست داشتم البته نه اينقدر كه شما عاشقش بوديد! من بيشتر از اين خوشم مي اومد كه آهن ربا رو به هر فلزي مي كشيديم، اونم يه كم آهن ربا مي شد. بيشتر دوست داشتم به قيچي بكشم تا سوزنها رو جمع كنه.
همه این آهنربای کتاب علوم را دوست داشتند.شما چطور؟
پس اراکم بودی…از گودر دیدم این پست رو، واجب شد بیام اینجا سرکی بکشم.
موفق باشین.
مامانم میگه شیطنت ازچشمات پیدااست.
سلام علی جون…اگه از اول به جای چیزای فلزی،چیزای کاغذی دوست داشتی الان مایه دار بودی.
احوالت چطوره؟؟چرا دیگه میل نمیزنی؟
الهی قربونش برم با این نامه نوشتن
نخودی!
علی آقا برادر من هم وقتی بچه بود عاشق آهنربا بود هیچ وقت یادم نمیره فهمیده بود که توی رادیو های قدیمی آهنربا هست همیشه رادیوهای بابام رو خراب میکرد و پیچ و مهره هاشو باز میکرد تا به آهنربایش برسد.
سلام علی
بد جوری هوای پای منبر نشستنت رو کردم 🙂
اقلا این جا بیشتر بنویس
امیدوارم درد غربت و تنهایی را به خاطر آینده و خانوادت تحمل کنی
چاکریم
موفق باشی
علی این آهنربا، داستان عجیبی داره. همین هفته قبل اتفاقا با یک زوج حدود 50 سال بحث آهنربا شد، متفق القول 4 نفر که تو جمع بودیم با چنان حسرتی از آهنربای نعلی حرف میزدیم که انگار آب و هوا رو در ایام کودکی از ما دریغ کرده بودن با نشون دادن و نداشتنش! خدا خیرت نده با این پست آهنرباییت (-;
جالبه چون من هم علاقه زیادی در همون سن و سال به آهنربا داشتم. یادمه آهنربا رو معمولاْ از بلندگو یا رادیوهای سوخته قدیمی استخراج می کردیم و کلی باعث سرگرمی ما می شد.