دورهی آموزشی، یک همخدمتی داشتیم به اسم احد که صدایش میکردیم احد منجنیق؛ از بس که وقت بیکاری سنگریزه توی سر و کلهی بچهها میزد. این احد تبریزی بود و اهل ادب و شعر و شاعری هم بود و طبع شعری هم داشت و دفتر خاطرات مفصلی هم همراهش بود که ریز و درشت وقایع یومیهی پادگان را تویش ثبت میکرد.
یکبار صحبت گل انداخته بود دربارهی شهرهای مختلف آذربایجان و این که اهل هر کدام چه خصوصیاتی دارند و چه جور مردمی هستند. یکی از احد پرسید راست است که اردبیلیها و شما تبریزیها چشم دیدن هم را ندارید و سایه هم را با تیر میزنید؟ خیلی با قاطعیت انکار کرد و گفت اصلا اینطور نیست و حتی صمیمیترین دوست من در پادگان یک اردبیلی است. بعد جوری که انگار بخواهد تاکید کند روی این سلسله مراتب دوستی و صمیمیت و کلا خیلی برایش مهم باشد، توضیح داد البته صمیمیترین دوستم در زندگی اردبیلی نیست ولی در پادگان چرا.
آن موقع کمی جا خوردم از این که به این راحتی میتوانست بگوید صمیمیترین دوستش کیست. کاری است که من نمیتوانم بکنم. نه این که فقط انتخاب صمیمیترین دوست برایم سخت باشد، اصولا با انتخابِ «ترین» و مقولهی مرتبسازی مشکل دارم. بهترین غذا و بهترین رنگ و بهترین سرگرمی و اینجور چیزها را هم نمیتوانم انتخاب کنم.
حین مرور خاطرات شصت و هفت خیلی برایم جالب و عجیب بود که آن موقع میتوانستهام عین 26 همکلاسیام را «به ترتیب صمیمیت» مرتب کنم!
26/ 10/ 67
از امروز میخواهم شروع به نوشتن این دفترچه خاطرات بکنم اما قبل از این نام همشاگردیهایم را می نویسم تا همیشه در یادم بماند البته به ترتیب صمیمیت 1-داعی 2-باقری 3-مهرمنش 4-جعفرکرمانی 5-عطایی 6-مهاجرانی 7-خسروی 8-فراهانی 9- 10-برادران 11-سهرابی 12-پارسانژاد 13-صاحب زمانی 14-رحیمیان 15-خلیلی 16-روغنی 17-رفیعی 18-قاضی سعیدی 19-گلستانی 20-ناظری 21-مهرپرور 22-کامرانی 23-سلیمی 24-بابایی 25-بابایی چاپلقی 26-کاظمی 27-جعفرآبادی
آره عزیزم زندگی خاطره ای بیش نیست
واقعا برام مشکله بگم تو رو بیشتر دوست دارم یا داشتم یا مثلا علی غلامی همکلاسی مقطع کارشناسی رو.
بهر صورت خیلی با تو قاطی بودیم یا قاطی بودم.
ولی من توی انتخاب دوست فقط صمیمی ترین را نگه میدارم برای همین دیگه به ترتیب نمیشن .
سعيده جون! مي بينم كه اول و آخر دوستهات، خودمم!!!!!!
علی جان سلام
تکرار می کنم که خاطراتت خیلی برایم جالب است. اینکه برخلاف حالا آن موقع می توانستی طبقه بندی کنی، دلیلش سادگی ملاکهای ذهن کودک و تعالی آن در بالغان و به تناسب سطح فکری و فرهنگی پیشرفته و پیشرفته تر است. ملاک این “تر” بماند. اما فراموش نکنم که دلم می خواهد راجع به رقیبهای تحصیلیت هم بنویسی. منظورم رقابت سر عنوانهای شاگردان ممتاز است.
قربانت
نه اتفاقا آن سال من اصلا رقابت تحصیلی با کسی نداشتم. آن مدرسه یک مدرسه ممتاز بود با شاگردهای خیلی خیلی درسخوان که من از نظر تحصیلی بین شان یک شاگرد خیلی معمولی بودم.
سلام اون بند اوستا بود تو وبلاگم نوشته بودم یادته ! توامتحان اومده بود فک کن !!!!!!!!!!!
سلام علی جان ، خیلی مخلصیم خیلی باحاله این دفتر یادش به خیر کجایی از خودت بهم خبر بده هومن جعفر کرمانی
دلم واسه جعفر آبادي مي سوزه. آخه مگه چه كار كرده كه اصلا باهاش صميمي نبودي؟؟؟!!!!
علی اون داعی که نوشتی احتمالا همون علی دایی خودمون نبوده 😀
نه!
امیر داعی بود اسمش.
اتفاقا ما چهارم دبیرستان هم همکلاسی بودیم و اون موقع علی دایی دیگه معروف شده بود و امیر هی باید توضیح میداد که اسمش با عین ه نه با همزه.
حالا يه چيز جالب بگم. بر فرض هم كه اين آقا اسمش «علي دايي» باشه. امكان اينكه فاميل علي دايي معروف باشه خيلي كمه. وقتي توي يه خانواده اسم يه بچه «علي» باشه، ديگه امكان نداره اسم برادرش هم علي باشه. پس كسي كه اسمش علي داييه، چرا بايد ازش بپرسيم: « تو داداش علي دايي نيستي؟؟؟!!!» حالا به خاطر فاميليش ممكنه فاميلشون باشه…
يه چيزي الآن ديدم. شما اصلا اسم «داعي» رو ننوشتيد. پس مهران چي مي گه؟؟!! از كجا مي گه «علي دايي»؟!