اگر گذارتان به نارنجستان قوام افتاد، به جای این که محو نقاشیهای دیواری و سقفی و کاشیکاریها و آینهکاریهایش شوید، بروید توی نخ آن چند نقش برجسته که به تقلید از تخت جمشید حجاری شدهاند و یک دل سیر بخندید به کلاغی که همه سعیاش را کرده تا راه رفتن کبک را یاد بگیرد.
یکی این نقش بالای شومینه:
که تقلیدی است از بار داریوش:
توی نسخهی نارنجستان احساس میکنید حاضرین در بارگاه دارند توی هم میلولند و یکی دارد توی دوربین نگاه میکند و آن یکی که قدش نصف بقیه است پشت به دوربین کرده و آخری (سمت چپی) هم انگار دارد برای جلوییاش زیرپا میگیرد! داریوش مربوطه هم قوز کرده و با آن عصای نصفه نیمهاش انگار دارد به اهل بارگاه فحش میدهد که فلان فلان شدهها یک دقیقه مثل آدم بایستید مگر نمیبینید که دارند نقشمان را میکشند.
بقیهشان توی حیاط نزدیک در ورودی هستند، زیر نقش آن سه شازده روی کاشی:
مثلا این یکی:
تقلید شده از این یا مشابهاش:
نسخهی نارنجستان غیر از همه عیبهای دیگرش، کاسههای پیشکشی را جوری گرفته که هر پنج انگشتش یک طرف کاسه افتادهاند. یک کاسه دستتان بگیرید تا متوجه شوید چه میگویم.
یکی از علل تاریخ نگاریهای این چنین، پیشینه نه چندان نیک خاندان قوام است. این خاندان از نوادگان ابراهیم خان کلانتر، (همان که به لطفعلی خان پشت کرد و به آغامحمدخان رو کرد و تقاص این ناجوانمردی را پس داد)، است. اگر سوژه برای خندیدن می خواهید، به نقوش زنان اروپایی در سقف اتاق ها نگاه کنید که از روی کاغذهای کله قند چیده شده اند!
ممنون از توضيحاتتون 🙂
جالب بود عجب شیطونی هستیدا
بلایید
من هلاک اونم که توی دوربین نگاه کرده و اون یکی کوتولهه که به زور میخواد خودشو جا کنه تو صف!!!!
حالا شايد يارو آكروبات بازي بلد بوده و مي تونسته كاسه رو اينجوري دستش بگيره!!!
در ضمن، يارو واقعا كه كاسه رو دستش نگرفته. اين فقط يه عكسه !!!!!!!
تقليد كار …
… جز …
!!!!!!!!!!
گذرمون بیفته به شیراز دقت می کنیم حتما ” ممنون
سلام چرا از طرف ما فی . ل . تر شدی پس !
نمیدونم والله.
شاید یه چیزی نوشتم که قزوینیا خوششون نیومده؟
والله ما که به ممیزی معروف نیستم هرچی هست در زیر پوست شهر شماست علی آقا!!!!!!:)
سلام آقای گنجه ای
نمیدانم شما هم مثل من اهل شیرازید یا نه
این مطلب را که دیدم یاد سالها پیش افتادم در نارنجستان
اون روز من به جای اینکه محو همه چیزهایی که شما گفته اید بشوم، ساعتها محو استاد و نامه های دولتی و تاریخی شدم که در گوشه کنار حیاط نارنجستان توی کارتن یا همینطوری پخش روی زمین بودند، و چه چیزهایی که در انها نبود.
هنوز افسوس مسخورم که آن زمان خیال کردم درستکاری این است که انها را همانجا بگذارم و بگذرم. کاش همه را با خود می بردم و اینکار هیچ منع قانونی برای من و هیچکس دیگر نداشت
از این دست خاطرات در اثار باستانی فارس زیاد دارم…
آره مهسا، از این قصه های پر آب چشم زیاده توی خاطرات فرهنگی ما