توی رزمایش دژبان شده بودیم. یعنی یک بازوبند قرمز «دژبان» بسته بودیم به بازوی راستمان و سر چهارراه ایستاده بودیم و اتوبوسها را هدایت میکردیم به چپ و موتورها را به راست.
به سردارها و تیمسارها هم سلام نظامی میدادیم.
نزدیکیهای ظهر که مراسم داشت شروع میشد و علی لاریجانی داشت آماده میشد برای سان دیدن و سخنرانی، رفتم نزدیک جایگاه کمک دژبانهای آنجا. کارمان این بود که جادهی خاکی منتهی به پیست رژه را ببندیم که کسی پیاده یا سواره نزدیک نشود.
در مجموع تجربهی بانمکی بود.
سلام
داش علی وبلاگه توپی داری همه کامنت هات رو خوندم حاظرم امتحان بدم
1/8/90 اعزامم داداش فقط یه چیزی کم داشت
چه چیزایی اونجا میدن و چه چیزایی باخودمون ببریم آدرس و نحوه رفت و آمد هم رو زحمتشو بکش ممنون
سلام
من سال 87 خاتمی بودم و از اوضاع و احوال الانش چیز زیادی نمیدونم. بهتره بری توی این صفحه: http://www.ganjei.com/1387/09/03/khatami-military-base/ از بچه ها سوال کنی.
بازوبند قرمز!
قرمز؟؟؟
بلام جان بزار ده ماه که شدی اونوقت می گی پژمان ، این استعاره از اینه که ترس ما از دژبان ریخته
آها! چه باحال! مثلا میگی که «واسه همه دژبانی واسه ما پژمانی»؟ آره؟
آره داداش
به به علی پژمان
مجید جان! دلبندم! پژمان نه! دژبان!