من خیلی روی عکسهایم tag میزنم. بیشتر برای اینکه به وقتش بتوانم به آسانی عکسی که میخواهم را پیدا کنم. معمولا عکسهایم tagهایی دارند شامل نام افراد توی عکس، نام محل، مناسبت، مجموعه و از این جور چیزها. خیلی هم به این سیستم tagزنی خودم میبالم و عشق میکنم وقتی کسی سراغم میآید و میپرسد از فلان کس یا فلان جا عکس نداری و من خیلی راحت اسمش را توی lightroom تایپ میکنم و همهی عکسهایش میآیند.
دیروز در حال مرور عکسهای علی خان حاکم (ن.ک. لینکهای محافظه کار ) به عکسی رسیدم که رسما روی مرا کم کرده است!
tagها را داشته باشید:
یوسف حکیم ینگه دنیایی (=آمریکایی) – زن حکیم – برادر حکیم – خدمتکار حکیم – نوکر حکیم – سگ حکیم!
البته توجه داشته باشید که آن موقع عکس گرفتن ده بیست ثانیهای طول میکشیده و سوژهها در این مدت باید ثابت میماندهاند وگرنه مثل نوکر حکیم تار میشدهاند یا مثل سگ حکیم که آرام و قرار نداشته، دو تا به نظر میآمدهاند.
جالب بود! اما نگید tag زدن که حالم بد میشه. نمیدونم خواهر گرام چیزی در مورد پروژه جاوامون بهتون گفتن یا نه؟ اما بگم که قرار فیس بوک رو بسازیم و یکی از قابلیتهایی هم که باید پیاده سازیش کنیم همین tag زدن:(
Please Call Me Urgently
معما چو حل گشا آسان شود. وجدانا اگر کنار عکس توضیح نداشت کی می فهمید اون پسره ، برادر حکیمه ؟یا اون دو نفر خدمتکارهای حکیم هستند؟
طرف لطف کرده، با این تگ کردنش!!!
چقد این عکسشون بی احساسه!!!! هرکی یه طرفی رو نگاه میکنه. همه شون انگار عصا قورت دادن!!!! 🙂
وای خیلی جالب بود. کلی با خودم خندیدم. مخصوصا به کامنت مهران!!!
واقعاً روی من رو هم در تگ نویسی کم کرده !!
رونوشت به تمام عکاسان
شاید به چند نفر نشون داده اونا فک کردن روح سگ حکیم رو دیدن گفته محض اطمینان بنویسه این سگه 🙂
من جایی تگ زدن دیدم باور نمی کنی در ورودیه یک آسانسور :
دکمه بالا
دکمه پایین
چراغ
در
ولی آنچه مرا متحییر ساخت :
سوراخ