دیروز روز تقسیم بود… بجز من و ممّد موسوی که نصیب بخش منابع انسانی شدهایم و کار دفتری داریم، بقیهی بچهها فرستاده شدهاند به گردانهای رزمی: پویان رفت پدافند و شد مسوول یک قبضه توپ ضدهوایی، شکور رفت گردان ابوالفضل و از همان چهارشنبه فرماندهشان گیر داده بود که باید شب بمانی و «پاسبخشی» کنی (یعنی تا صبح بیدار بمانی و مراقب باشی سربازها به موقع در پست نگهبانی حاضر شوند و …) اما بامزهتر از همه داستان فراز بود…
فراز معرفی شد به گردان مالک اشتر و گردان مالک اشتر هم یکی از گردانهای زرهی است که تعدادی توپ و تانک دارد و مثل هر گردان زرهی دیگری دائم در حال ور رفتن با توپها و تانکها و تمرین و از این جور کارهاست. فراز که رفته بود دفتر فرماندهی گردان که خودش را معرفی کند، فرمانده کمی غرغر کرده بود که ما سرباز میخواستیم و چرا افسر برایمان فرستادهاند و بعد رو کرده بود به فراز و گفته بود که «خب مهندس، آماده باش جمعه رزمایش داریم». رزمایش هم یعنی این که چند روز باید توی بیابان چادر بزنند و آنجا توپها و تانکهایشان را آزمایش کنند و مانورهای مختلف انجام بدهند!
فراز کمی پرس و جو کرده بود و فهمیده بود که این رزمایش انگار سالی یکبار انجام میشود و آن هم از شانس او درست افتاده وقتی که او معرفی شده به گردان (یک جورهایی همان اتوبوس جهانگردی). بیشتر پرس و جو کرده بود و فهمیده بود که قرار بوده رزمایش سه هفته پیش برگزار شود، اما چون آهوهای منطقه باردار بودهاند و ممکن بوده از ترس بچههایشان را بیندازند، رزمایش را به تعویق انداختهاند تا فردا!
چه جالب! آخی…به فکر آهو ها هم هستن.
راستی…خط اولو که خوندم یعنی:”… بجز من و ممّد موسوی که نصیب بخش منابع انسانی شدهایم ” اولش فکر کردم بقیه دیگه نصیب بخش منابع حیوانی شدن حتما! اما بقیه شو که خوندم دیدم منابع حیوانی ای در کار نیست!:دی
مگر غیر این باید باشد. فقط آدمها لازم است بترسند. ترس آهوها که راندمان حساب نمی شود.
خوش به حال سربازها… این دفعه که بروند، نی نی های آهوها دنیا اومده اند. شاید دیده بشن. بگید مواظبشون باشند. آخی …
;)سربازی جالب دورانیه ها
خوب چرا تهران می رفتین مشهد سربازی بطلب ضامن آهو و نمی دونم از این حرف ها دیگه ردیف می شدالبته دوستتون رو می گم علی آقا 🙂
حالا کی ضمانت آهوهای باردارو کرده بود
بعدشم همیشه اول که میری یه جایی به اصطلاح آشخوری کمی اذیت می کنن سخت نگیری رد میشه میره
راستی علی این نقاشیه چیه کنار پست ها گذاشتی؟ بهش میخوره اثر هنری خودت باشه!!!!
آره! درست حدس زدی 😉
سلام علی جون عزیزم،خوبی داداش گلم
عزیز اینقده دلم تنگ شده بود که نگو، 62 روز ناقابل رو توی پادگان 03 عجب شیر پوسیدیم، راستی اونجا دژبان ارشد شده بودم علی جون…
به من زیاد سخت نگذشت ولی ای هوای خنکی داشت، بعضی روزاش هم خیلی خنک بودکه بهت یه حسی میداد
بقیه مطالب رو توی وب مینویسم.
پیروز باشی
سلام شهرام جان. زودتر خاطراتتو بنویس ببینیم آموزشی ارتش چطور بوده
علی انگار فک و فامیلمون دارن زیاد میشن!!!!! :))
سلام
این که خیلی طبیعی است. هم فک و فامیل نسبی و هم سببی. راستی چرا تا حالا به این واقعیت توجه نداشتی؟
عی آقا ما هم افتادیم بسیج دانش آموزی
همه گفتن هتله و از اینجور حرفا ولی نا مردا همون روز که خودمو معرفی کردم گذاشتنم افسر نگهبان
شب تا صبح کلا 3 ساعت خوابیدم
یه مشت سرباز پررو به پست من خورده بود که حاضر نشدن شب بیدار بشن پست بدن
منم با اجازه بزرگترا صبح که شد گذارش شب قبل رو نوشتم و همشون رو فرستادم قضایی
یه فرمانده قرارگاه داریم که درجه اش هلال هست دیروز گیر داده بود به من که احترام بزار
من گفت به تو که سهله به 7 جد و آبادت هم احترام نمیزارم
از شنس افتضاح من تنها انداختن اونجا
راستی من توی قسمت کارگزینی هستم یهنی قلب اون سازمان و ریش هم رسمی ها و هم وظیفه ها گرو منه
راستی چون توی اون سازمان کسی کامپیوتر بلد نیست من کارای سیستم جامع سپاه و حضور غیاب رو انجام میدم
خلاصه بر عکس که همه میگن هتله خیلی هم دهنمون سرویسه چون غیر امشب( شب جمعه) هم دیشب افسر نگهبان بودم هم فردا هم پس فردا پشت سر هم من افسر نگهبان خواه بود
هاهاها!
دهنشون سرویسه! این صادقی که من میبینم تو این 16 ماه پوست همشون رو میکنه میفرسته دباغی!
بابا پشت هم که افسر نگهبان نمی کنن خلاف قانون و مقرراته.
البته بسیجه دیگه اینم … خیاریه
اینم حتما محیط زیست گیر داده. حالا رزمایش کجا بوده؟ دلم آهو خواست.