سپاهیها خیلی اهل احترام نظامی گذاشتن (یا سلام نظامی) نیستند. منظورم از احترام نظامی همین دست بردن طرف کلاه است و پا کوبیدن و خبردار ایستادن و از این کارها. ظاهرا مدتی است که سپاه قصد دارد احترام گذاشتن را رسم کند و دور و بر پادگانها نوشتههایی در مورد محاسن احترام نظامی به در و دیوار نوشتهاند و توی دورهی آموزشی، فرماندهها خیلی به سربازها تاکید میکنند که اینطور و آنطور احترام بگذارید، ولی هنوز کسی خیلی گوشش بدهکار نیست. این احترام نظامی هم خیلی دنگ و فنگ دارد. صبح یکجور است، شب یکجور، انفرادی یکجور، دستهجمعی یکجور، با کلاه، بیکلاه، در حال حرکت، فضای باز، زیر سقف و … هر کدام حکم خودش را دارد.
یکبار اواخر دورهی آموزشی، یکی از سرهنگهای پادگان، ما را نمیدانم به چه مناسبتی جمع کرد توی نمازخانه و نطق خیلی تند و آتشینی کرد در شماتت ما که احترام نظامی نمیگذاریم و تعریف کرد که یکبار داشته از بین سربازها رد میشده و هیچکدام احترام که نگذاشتهاند هیچ، از جایشان هم که بلند نشدهاند هیچ، حتی نکردهاند پایشان را جمع کنند! بعد هم میگفت که حالا رتبه و درجه نظامی به کنار، به حساب بزرگتری-کوچکتری و احترام بزرگتر هم که شده، شما باید جلوی پای من بلند شوید یا حداقل پاهایتان را جمع کنید.
حالا این جناب سرهنگ را داشته باشید …. ما یک همگروهانی داشتیم به نام صادق. این صادق قبلا مدتی دانشجوی دانشکده افسری ارتش بوده و با نظم و دیسیپلین و سختگیریهای آنجا، دورهی آموزشی سپاه برایش حکم تفریح داشت. توی آن دو ماه، هر وقت که قرار بود ما مثلا ساعت دو بیرون آسایشگاه صف ببندیم (به قول خودشان «به خط شویم»)، ساعت دو و پنج دقیقه میدیدی که هنوز نصف افراد گروهان از آسایشگاه بیرون نیامدهاند و ارشدها دارند با خواهش و التماس و تهدید و فحش و داد و بیداد بچهها را بیرون میکنند و بچههایی که از در آسایشگاه بیرون میآیند نصفشان دارند بندهای پوتینشان را میبندند و نصف دیگرشان کاپشنشان را هنوز تنشان نکردهاند و … آنوقت این صادق از ساعت یکربع به دو، با وضعیت کامل نظامی سر جای خودش شقّ و رقّ منتظر بقیه ایستاده بود.
یک بار، یکی دو روز بعد از آن سخنرانی آتشین، ما توی وقت استراحت جلوی آسایشگاه ولو شده بودیم و لم داده بودیم و پاهایمان را دراز کرده بودیم و من و صادق هم داشتیم با هم در فراق وبلاگهایمان درددل میکردیم که دیدیم جناب سرهنگ دارد از دور رد میشود. به صادق گفتم «بدو! بدو برو به جناب سرهنگ یه سلام نظامی بکن حال کنه!». صادق هم نامردی نکرد و بیست سی متری دوید و نزدیک جناب سرهنگ که رسید چنان سلام شکیلی کرد که فکر نکنم تا بحال هیچ سپاهیای چنان سلامی به هیچ سپاهی دیگری کرده باشد!…
باید جای من بودید و جناب سرهنگ را میدیدید… اول تعجب کرده بود که چرا صادق دارد به طرفش میدود و همانطور که راه خودش را میرفت، صادق را هم چپچپ نگاه میکرد. بعد که صادق سلام نظامی داد، یک لحظه جا خورد و آنوقت آنقدر ذوق کرد و آنقدر گل از گلش شکفت که باید جای من بودید و میدیدید …
سلام عالی بود چه لذتی برده.منم توی پلیس دیپلماتیک بودم یه بار احترام گذاشتم فکرکردم سفیر هستش. بعدا معلوم شد که مهمون سفارت خونه بوده. کلی با خارجیه خندیدیم
خوبه حداقل باعث شد دل سرهنگ شاد بشه 🙂
هاها آره خیلی ذوق کرد. بعد ده سال هنوز یادمه چشمش چه برقی میزد!
بسیار متن جالب بود
من خدمتم رو در ارتش بودم دوران آموزشی بسیار سختی رو گذروندم در 04 بیرجند گردان تکاوری .
بیرجند شرایط اقلیمی خاصی داره از گرمای دحشتناک نیم روز و سرمای کشنده شب که بگذریم میرسیم به آب شوری که تنها آب در دسترس نظامی ها برای آشامیدن هست.
یادش بخیر دوره ی آموزشی من از ابتدای ماه رمضان شروع شد به خیال ناقص خودم میگفتم که حتما ماه رمضان به علت اینکه بعضی از دوستان روزه میگیرن حداقل شاید این یک ماه رو کاری به کار ما نداشته باشن …. ام زحی خیال باطل که لحظه ورود ما به پادگان بیرجند بعد از طی مسیر 24 ساعته و خرابی اتوبوس و…. لحظه ای بود که حساب رو از کتاب برای ما روشن کردن،با وجود اینکه هنوز لباس نظامی به تن نکرده بودیم دیسیپلین نظامی ارتش روی کار اومد و از ما درخواست شد که در صف های شش نفره پشت سر هم به خط بشیم، بعد از بازرسی وسایل و بازرسی بدنی یک به یک از پست دژبانی عبور کردیم .
1 ساعتی گذشت تا این پروسه تکمیل بشه و نا رو با پای پیاده بر روی اسفالت سوزان پادگان تا درب اداری محل پذیرش با نطم و ضرب چهارم پا ببرند.
خیلی تشنه بودم تشنگی هوش از سرم برده بود نایی توی تن نمونده بود که به فکرم رسید یواشکی برم سراغ شیر آب داخل ساختمان اون هم داخل سرویس بهداشتی من بی تجربه از اون اقلیم و تشنگی و آب شوری که دقیقا مثل آب دریا بود و تشنگی که به مراتب بعد از نوشیدن آب توی اون سحرای سوزان بیرجند گریبان من رو گرفته بود.
خلاصه میکنم اون دو ماه رو در اینکه واقعا ارتش دارای نظم هست کسی با کسی تعارف نداره .
در رابطه با سلام نظامی هم باقی خدمت رو در باشگاه افسران تهران ستاد فرماندهی هوانیروز گذروندم که به خودی خود اسمش روش هست باشگاه افسران.
غیر ممکن بود که شما نظامی رو ببینید که از کنار ارشد تری در حال عبور باشه و ادای احترام نکنه .
زمانی که به عنوان سرباز به کادری احترام میگذاشتیم اغلب جواب احترام نظامی احترام بود و گاها به جای احترام نظامی از کلام هایی همچون سلام،خسته نباشید، صبح بخیر و … استفاده می کردند.
یادش بخیر چه دورانی بود چقدر سخت برای اون زمان و پقدر شیرین برای امروز
سلام
ایولا
خیلی قشنگ می نویسی
کلی حال کردم
مرسی
علی آقا ما خیلی مخلصیم
یاد خاطراتمون که میوفتم حسرت میخورم
علی آقا خیلی دوستت داریم
سلام
سپاه و ارتش چرا باید اینقدر فرق داشته باشند؟ آیا ربطی به نفشهای اقتصادی و سیاسی سپاه دارد؟ طبیعی است که دیسیپلین یک حزب یا کمپانی نمی تواند مثل یک ارتش باشد. می ماند که بسیج چطوری است و مثلا در یک بحران، کارش به کجا می انجامد؟
برای همة جوانهایمان سلامت و کامیابی آرزو می کنم
خاطره :
منم یه بار به جمعی از درجه داران ارتش احترام نظامی گذاشتم ناگهان همه با هم احترام گذاشتند خیلی بامزه بود.
نکته :
ما 5 دقیقه قبل از بیدار باش خودمون به خط شده بودیم …
تو این چند صد باری که رفتم نظام وظیفه فهمیدم که درجه دارها (به نظر من سپاه و ارتش هم نداره) کما بیش مثل خودمون هستن و خیلی هاشون هم اینو می فهمن که بچه هایی که برا خدمت سربازی مراجعه می کنن مثل بچه های خودشون هستن. خیلی وقتا به آدم کمک میکنن و برخوردهای آرومی دارن. به هر حال آدم آهنی نیستن اصلا. تعجبی هم نداره که از احترام دیدن از یه سرباز گل از گلشون بشکفه….راستی علی آقا ما منتظریم
اینا افسر میشن نه درجه دار، افسرا سردوشی دارن و درجه دارها، درجه شون روی بازوشون نصب شده.
آره معمولا افسرا (خصوصا افسرای ارشد) آدمای خوش اخلاق و خوش برخوردی هستن
ما که این جواب تو رو هم خوندیم نفهمیدیم چی شد. خلاصه فکر کنم برو خدمت اینا خودشون خر فهمم کنن
ای وای….منظورم این بود که برم خدمت خودشون خر فهمم کنن…شرمنده….اشتباه تایپی شد
منظورتو فهمیدم 😉
تقصیر تو نبود، من بد توضیح دادم.
ببین، توی نظام سرباز داریم و درجه دار و افسر جزء و افسر ارشد و تیمسار/سردار.
درجه دارها، درجه شون رو روی بازو نصب میکنن و درجه شون شامل یک یا چندتا علامت 8 میشه با احیانا چند تا خط زیرش. کسی که سه تا هشت داشته باشه و دو تا خط زیرش، میشه استوار (توی سپاه میگن رزمدار). به درجه دارها میگن «سرکار» (مثلا سرکار استوار)
اونوقت افسرها، درجه شون روی شونه شون نصب میشه و صداشون میکنن «جناب» (مثلا جناب سرهنگ).
یعنی سربازها اینقدر از سلام دادن فراری اند که این فرماندهان بیچاره، « حسرت به دل » مونده اند ؟؟!! عجب …
آخی دلم واسه اون جناب سرهنگ کباب خواست!!! آخی ندیده بوده دیگه :))))))
الهی!!!!!
سلام
خوشحالم که زینب دنبال الهی!! را سانسور کرد. سپاس