توی پادگان خاتمی، هر آسایشگاه 150 نفره دو تا تلفن داشت که خیلی وقتها هم یکیشان خراب بود. بنابراین تلفن زدن خیلی کار شاقی بود و صف مفصلی داشت.
مجردهای گروهان خیلی غمشان نبود و اگر کاری با بیرون نداشتند معمولا سراغ تلفن نمیرفتند اما متاهلها که میخواستند از حال سر و همسر باخبر باشند، همیشه توی صف تلفن بودند و صف تلفن گروهان 21 ترکیب تقریبا ثابتی داشت.
امروز که پرس و جو کنان رفتم سپاه سیدالشهداء (توی جاده قدیم کرج بود)، مثل این میماند که صف تلفن گروهان 21، جلوی کارگزینی سپاه سیدالشهداء تشکیل شده باشد! گفتم که همهی مجردها را فرستادند استانهای غربی و متاهلها هم اینجا جمع شده بودند.
امروز مدارکمان را گرفتند و تا ظهر معطل شدیم و ظهر هم یک معرفینامه دادند دستمان که خودمان را فردا معرفی کنیم به «تیپ سوم رمضان» یا به اصطلاح خودمانیاش «پادگان شورآباد»! ظاهرا جایی است بعد از بهشت زهرا و قبل از فرودگاه امام خمینی. فردا برویم ببینیم این جایی که یک سال و نیم باید در آن بگذرانیم چه جور جایی است.
خیلی جالب نوشتین ازخاطراتتون .من نامزدم سربازه تازه اموزشیش تموم شده وامروز بهش محل خدمتو میگن دل تو دلم نیست ببینم کجامیفته سربازی خیلی سخته دورط ودلتنگی
سلام به همه.
کی از تهران اعزامه؟ اول شهریور.
۰۹۳۹۲۸۹۴۵۵۶
خوشم نیومد
اااا پس نيفتادي پادگان گل باقالي اينا!!! من فكر كردم ميفتي اونجا…براي همين بهت گفتم بازم توصيه برات دارم…
کاشکی خیلی از محل زندگی تون دور نباشه.آخه من دیده ام که سربازها گاهی این یک سال و نیم باقیمانده رو هر روز صبح می رند پادگان و ساعت دو و سه برمی گردند. کاشکی رفت و آمدش آسون باشه!