هر گروهان یک نفر ارشد دارد و یک منشی. یک عده هم مسوولیتهای مختلف دارند. مثلا یکی مسوول هماهنگی با بهداری است که بهاش میگویند «ارشد بهداری» یا یکی مسوول بستن و باز کردن در آسایشگاه است که میشود «ارشد آسایشگاه» و خلاصه یکی ارشد گروهان است و ده دوازده نفر دیگر هم ارشد خوردهریز.
چیزی که در طول این مدت هم برایم جالب توجه بود و هم تحملش برایم سخت بود، رفتارهای ارشد و خردهارشدها بود.
یادتان هست زمان دبستان، اولیاء مدرسه برای دست به سینه نشاندن بچههای چموشی که دلشان میخواست مدرسه را روی سرشان بگذارند، چه شگردهایی داشتند؟ داد و بیداد و تنبیه بدنی (یا تهدید به تنبیه) و تهدید به کسر نمره انضباط و تهدید به اخراج و از این جور چیزها.
توی پادگان آموزشی هم به جای معلم و مدیر و ناظم بگذارید فرماندههای مختلف. داد و بیداد که حضور پررنگ خودش را دارد، «پامرغی» رفتن و «بشین-پاشو» باشد جای تنبیه بدنی؛ تذکر کتبی با درج در پرونده هم جای کسر نمرهی انضباط و «تجدید دوره» هم جای اخراج. بقیهی آن شگردهای نخنما هم حضور دارند، مثلا «شما خیلی بیانضباطید، کلاس دوم ب خیلی خوبه» یا «آقای مدیر میخواستن همهتون رو اخراج کنن، من ازشون خواهش کردم نکنن» و از این جور چیزها.
ما آدمهای عافیتطلبی که دلمان میخواست این دو ماه بیدردسری بگذرد و برویم سر یگانمان و بقیهی 16 ماه را هم بیدردسری آنجا بگذرانیم، همهی این شگردها را میفهمیدیم ولی به روی خودمان هم نمیآوردیم و بجز کمی تجدید خاطرات دورهی دبستان، واکنش دیگری نداشتیم. اما ارشد و ارشدخوردههای گروهان بدجوری جوگیر شده بودند و رفتارهایی داشتند شبیه رفتارهای مبصرهایمان در همان دورهی دبستان!
ارشد گروهان ما پسرک بدهیبت و بدصدایی بود که بچهها اسمش را گذاشته بودند «قوچعلی». طفلک از این تیپ آدمهایی بود که خیلی توی ارتباط برقرار کردن با دیگران مشکل دارند و حالا که توی موقعیتی قرار گرفته بود که صد و چهل-پنجاه نفر آدم میدیدندش و حرفش را میشنیدند، بدجوری جوگیر شده بود و رفتارهای خیلی خامی داشت. چند باری هم با بچهها درگیری لفظی پیدا کرد و فکر میکنم توی ادامهی آموزشی کارش به درگیری فیزیکی هم برسد. خصوصا که در جریان کرایهی اتوبوس برای تهران خبطی کرد که بچهها خیلی از دستش شکارند.
جیگر نگفتی که چه کارها کرد
خاطراتت منو یاد دوره خودمون انداخت
یادش بخیر
دوره 147
TO KEY TO YAZD BODI CHAKHAN,MAGE YADET NIST TO MEHRABAD BODO BODO MIKARDI!
اشتباه نگرفتی احیانا؟
به اون بنده خدا فرصت شکوفایی بدین! اگه طرف تو سربازی نخاد یاد بگیره کجا باید باد بگیره؟!
تا اون بخواد یاد بگیره، دور از جون، پدر بقیه دراومده !
دلم سوخت واسه ارشد گروهانتون – با نیازی که تو وجودش متراکم شده بوده برای مهم جلوه کردن رفتارش قابل پیش بینی بود دیگه !!!!!!
اوصلاً هر چی آدم بد هیبت و ضایع عسن رو میکنن ارشد خوشگل ها و پولدارها هم منشی پارتی دار ها هم ارشد آسایشگاه و نهار خوری … بسته به قدرت پارتیشون داره
این که چیزی نیست. یه بار من رفته بودم آرایشگاه، یه خانمی با دختربچه اش (چهار، پنج ساله) اومده بود. موبایل مامانه زنگ زد، دخترش جواب داد :
ـ سلام ، خوبید ، نه وقت نداریم. اخه مامانم می گه از وقتی که بابام شده نماینده بلوک (8 واحدی!!!) دیگه وقت نداره !!!
براتون صبر آرزومندم ولي خداييش جالبه ديگه. من هميشه آرزو داشتم برم سربازي ولي هيچ وقت آرزوم برآورده نشد 🙁