دستورهای نظامی معمولا دوتکه اند. مثلا «از جلو-نظام» یا «پیش-فنگ» یا «قدم-رو». شما قسمت اول دستور را که میشنوید حواستان جمع میشود که چه دستوری قرار است صادر شود و قسمت دوم را که شنیدید واکنش نشان میدهید و کاری را که فرمانده خواسته انجام میدهید.
بعضی از دستورات نظامی، حتما دنبال همدیگر میآیند. مثلا اگر به احترام کسی «خبر-دار» داده باشند، دستور بعدی حتما «آزاد» است یا بعد از «از جلو-نظام» حتما «خبر-دار» میدهند.
مربیهای ما خیلی به توالی دو دستور «از جلو-نظام» و «خبر-دار» علاقه داشتند و خیلی دوست داشتند که ما حواسمان به این توالی باشد. یعنی هر کسی که توی پادگان خاتمی یزد آمد بالای سر گروهان ما، یکی از کارهایی کرد حتما این بود که «از جلو-نظام» داد و وقتی ما دست چپمان را دراز کرده بودیم و یک دست و چهار انگشت از نفر جلویی فاصله گرفته بودیم، به جای «خبر-دار» دستور دیگری داد، مثلا «بشین». حالا هر کس که حواسش نبود و مینشست، کلی خیط میشد و فرمانده هم روضهای برایش میخواند که تا «خبردار» را نشنیدهای هیچ کار دیگری نباید بکنی.
یکی از کسانی که هوشیاری از جلو نظامی ما را امتحان کرد همان «آقای خمپاره» بود که ذکرش در پست قبلی رفت. یکبار وسط کلاس، آقای خمپاره کوبید روی میز و گفت «برپا»! ما هم که مثل فنر از جایمان پریدیم و پشت بندش به چندتا عقب گرد و به چپ چپ و به راست راست عمل کردیم و بعد از «از جلو نظام» هم از بس تحت تاثیر هیبت مربی قرار گرفته بودیم، بلا استثناء به فرمان «بشین» عمل کردیم و بعد هم کلی شماتت شدیم و از نو کلی جست و خیز کردیم و چند فرمان دیگر را انجام دادیم تا دوباره رسیدیم به همین «از جلو نظام». در اینجا، مربی محکم کوبید روی میز و داد زد: «خمپاره!» ما هم انگار نه انگار که دارد خمپاره میآید وایستادیم و با غرور نظامی چپچپ نگاهش کردیم و منتظر تشویق بودیم که داد زد: «پسر! خمپاره که از جلو نظام سرش نمیشه! برو زیر صندلی!»
باید بگی (متاسفم فرمانده)
خاطره هاتون خیلی جالب و با مزه هستند…
خیلی هم خوب توصیف کردین همه چیزرو…ادم میتونه کمی تجسم کنه…
بچه ها منم اول شهريور اعزامم پادگان خاتمي بچه ها ميگن سربازي درد داره نه؟حالا چچچچچچچچچككككككككككككككككككاااااااااارررررررررر كنيم؟
این آقای راسخی خیلی ماهه.
من دوره ی 159 هستم . ظاهرا خیلی خوش شانس بودیم که دوره 45 روزه شده. از 17 تا 19 تیر هم مرخصی دادند. 20 و 21 تیر هم که تعطیل شد. کلا پیچوندیم اموزشی رو
من اول شهريور اعزام ميشم افتادم پادگان خاتمي يزد -ميگن هتل خاتمي اما فكر نكنم اين طوري باشه آخه مگه ميشه ادم بره جهنم واز اون درش بيرون بياد و بعد بگه من اونجا با شيطون حرف نزدم ميشه؟
من سربازدوره148هستم59/24مراجعهشود
مردي زير باران از دهكده كوچكي مي گذشت . خانه اي ديد كه داشت مي سوخت و مردي را ديد كه وسط شعله ها در اتاق نشيمن نشسته بود
مسافر فرياد زد : هي،خانه ات آتش گرفته است! مرد جواب داد : ميدانم
مسافر گفت:پس چرا بيرون نمي آيي؟
مرد گفت:آخر بيرون باران مي آيد . مادرم هميشه مي گفت اگر زير باران بروي ، سينه پهلو ميكني
اين داستان رو كه خوندم ياد ماجراي خمپاره افتادم 😛
ای بابا اینا چقد داغونن مثلا تست هوش میگیرن؟!!!!
به چپچپ – خبر دار :
یگان های مسلح به جنگ افزار پیش فنگ
ایش بدم اومد
آخه سربازیم شد خواب
منم خداییش دوست داشتم بخوابم حتی جاتون خالی تو دستشویی هم می خوابیدیم
عجب ، می گم این سربازی شما که تموم بشه، خانمها کلی اطلاعات سربازی (!) از این وبلاگ شما یاد می گیرند. خدا رو چی دیدید ! شاید چند وقت دیگه یه امتحان « اطلاعات سربازی« گرفتند و ما هم شرکت کردیم و قبول شدیم !!!!!!!
خیلی باحال بود، کلی خندیدم، طرف حرکت ترکیبی زده!:)