علی سرزعیم باید تا حالا دیگر رسیده باشد به میلان و چه بسا توی آپارتمان جدیدش مشغول چرت زدن باشد. قرار است در یکی از دانشگاههای آنجا دکترای اقتصاد بخواند و قاعدتا سه چهار سالی باید میلان زندگی کند.
آشنایی من و علی برمیگردد به روزهای اول دانشگاه، آن وقتها که تازه کارت دانشجویی گرفته بودیم و ذوقش را داشتیم و به هر مناسبت دلمان میخواست به عالم و آدم نشانش بدهیم. بهانهاش را هم خدا میرساند. آن وقتها فکر کنم خیلی بیشتر از حالا از آدم کارت شناسایی طلب میکردند؟ یا شاید هم کلا ۱۸ سالهها بیشتر از ۳۱ سالهها به کارتشان نیاز پیدا میکنند؟
به هر حال یکی از همان روزهای ذوق کارت، رفته بودم شعبهی بانک تجارت نزدیک دانشگاه که دیدم یکی دیگر از سال اولیها جلوی من است و به عنوان کارت شناسایی دارد کارت دانشجوییاش را نشان متصدی میدهد و اسمش هم از روی کارت، علی سرزعیم است. خلاصه سر صحبت را باز کردم که «آقای سرزعیم، چه رشتهای هستید؟». هنوز علامت سوال ته جملهام خشک نشده بود که برگشت و گل از گلش شکفت و شروع کردیم به صحبت و بعد هم پیاده تا دانشگاه قدم زدیم و تمام سالهای دانشجویی و سالهای بعدش (تا قبل از این که ازدواج کند 😉 ) یک کار عمدهمان توی زندگی همین دو نفری قدم زدن و حرف زدن بود.
بعدها البته فهمیدم که قبل از آن آشنایی بانکی یکی دوبار میخواسته سر صحبت را با من باز کند ولی موردش پیش نیامده و دلیل آن گل از گل شکفتنش هم همین بوده است.
ali joon thanks for your post and especially for the photo
علی خان شما 32 سالتونه و 31 سال رو به انتها رسوندید …
خودتو جوون نکن 😀
سلام دوباره.
من هر چي تو صفحات وبلاگت (سايتت) ميگردم لينكي به صفحه اول سايت پيدا نميكنم.
بابا جان روی عنوان وبلاگ کلیک کنی میری صفحه اول دیگه 😉
راست ميگيا 😉
از بس داشتم به سوال اول فكر مي كردم اين راه به ذهنم نرسيد p:
سلام
من هنوز موندم چرا اين علي سرزعيم ميخواسته با تو سر صحبت رو واكنه؟ 😉
ببین سوال مشکوک بکنی کامنتتو پاک میکنما 😉