شاه که جایی میرفت، جوری میرفت که هیچ کس از آمدنش بیخبر نماند. راه را میروفتند، شهر را آذین میبستند، بزرگان به پذیره میآمدند، جارچیان جار میزدند، زن و مرد و پیر و برنا به تماشا مینشستند…
نوروز شاهانه میآید! از آن جشنها و بزرگداشتها نیست که اگر تقویمت را گم کرده باشی، میآیند و میروند و خبر نمیشوی! وقتی که میآید همه از آمدنش خبر دارند، یا از شکوفههای تازه فهمیدهاند یا از برگهای جوان، یا از تازگی و لطافت هوا فهمیدهاند یا از آب شدن برف دامنهها…
نوروز را دوست دارم! به ذوق و لطف طبع آن کس که اول بار نوروز را جشن گرفت آفرین میگویم! یادم باشد امروز دوباره شاهنامه بخوانم و ببینم جمشید پیشدادی هم خانهتکانی میکرده و عیدی میداده و دید و بازدید میرفته؟
سلام خیر جمشید خانه تکانی نمی کرده اون غار تکانی می کرده بالام جان نیازی به شاهنامه نیست من تقلب می رسونم
چقدر ادبی نوشت برعکس همیشه…
سالی یه بارش اشکالی نداره 😉
پست زیبایی بود. به گمانم جمشید هم از این کارا میکرده.