چهارشنبهی پیش، رامین داشت غرغر میکرد که چه تعطیلی بدموقعی! (تعطیلی پنجشنبه) من که توی باغ نبودم گفتم چه اشکالی دارد؟ یادم انداخت که نزدیک عید است و متاهلها پنجشنبه و جمعه را باید به خانهتکانی بگذرانند!
امروز صبح که من و رامین با کمردرد و پادرد آمده بودیم سر کار، چشممان به جمال کارآگاه بهمنی روشن شد که تازه از عتبات عالیات برگشته. قبل از هر چیز گفتم خوش بحالت که دیروز و پریروز مشغول خانهتکانی نبودهای! داغ دلش تازه شد و نشست به تعریف مصائب زیارتش!
به خاطر نزدیک شدن اربعین و ورود زائرین به کربلا و نجف، ورود هرگونه ماشین را ممنوع کرده بودهاند و اتوبوس کاروان کارآگاه اینها را هم پانزده کیلومتری کربلا نگهداشتهاند و گفتهاند از اینجا به بعد پیاده! خلاصه بارهای چهل نفر زائر را گذاشتهاند توی یک گاری و کارآگاه و چهار مرد دیگر که همهشان بالای شصت سال سن داشتهاند میشوند مامور حمل بارها! معلوم است که در چنین شرایطی کارآگاه باید جوانمردی کند و نگذارد پیرمردها دست به گاری بزنند! تازه در همین مسیر 15 کیلومتری هم سه بار جلوشان را گرفتهاند و گفتهاند که گاری را نمیشود ببرید و مجبور شدهاند که بارها را خالی کنند و بگذارند توی یک گاری دیگر!
خلاصه کارآگاه یک روز از 9 صبح تا پنج عصر مشغول بارکشی بوده و حسابی رساش کشیده شده.
فکر کنید وقتی عازم سفر بوده کلی کتاب کت و کلفت کامپیوتری را هم همراه خودش برده که توی سفر بخواند و وقتی داشته بارکشی میکرده چقدر به خودش فحش داده به خاطر این کتابها!
حالا قرار است عکسها و فیلمهایش را نشانمان بدهد. جالبهایش را توی وبلاگ خواهم گذاشت.
تازه که کربلا بود؟ فکر کنم بهش مزه کرده باشد.
از طرف من هم به کاراگاه زیارت قبول بگو و بگو شرمنده که سوقاتی ما هم باعث سنگینتر شدن بارها شده بوده. 🙂
سلام و خوش امد به مناسبت صحت ورود
آخه اگه میرفتی می ترکوندنت چی آخه بعدشم کاش منم جای شما بودم منو با زور چماق اول بردن عبدل آباد چشمتون روز بد نبینه بیچاره شدم بعد رفتیم شهرک غرب بعد فردیس کرج و بعدش ساعت 12 شب خونه داشتم می مردم