تا ما باشیم دیگر چیزی را نخوانده باور نکنیم!
قبلا در مورد حجاری ناتمام نقش رستم و نوشتهی فارسیای که در آن حجاری کردهاند نوشته بودم. فکر میکنم توی تابلوی راهنمای خود نقش رستم نوشتهاند که آن نوشتهی فارسی در مورد نحوهی تقسیم آب بین زارعین منطقه است و همه هم به این تابلو استناد کردهاند و عین همین حرف را نقل کردهاند (از جمله خود من).
امروز به صرافت افتادم که ببینم این زارعین منطقه به چه مشکلی برخوردهاند و به چه راهحلی رسیدهاند که آنقدر مهم بوده که توی کتیبهی ناتمام ساسانی حک کردهاند؟ خلاصه رفتم و کتیبه را خواندم و دیدم که ای دل غافل! این که سند تقسیم آب نیست؛ وقفنامه است!
قضیه این بوده که «محمد رفیعخان، ابن الخان العظیم، محمد خان المرودشتی، مد توفیقهما» نیت میکند که شش دانگ از مزرعهی حسینآباد و دو دانگ از مزرعهی حاجیآباد و … خلاصه یک سری ملک و املاک و قنوات را وقف روضهخوانی و برپا کردن تعزیه در «حسینیه احداثی واقف در قریه حاجیآباد» کند و «خادم و روشنایی مستمر» برای این حسینیه بگذارد و «هر قدر از مصارف مذکوره فاضل آمد صرف زایرین […] نماید». قضیه هم مال سال 1237 (قاعدتا قمری) است.
حالا گیریم کسی که آن تابلوی راهنمای گمراهکننده را نوشته به اندازهی ما حوصله نداشته که متن وقفنامه را بخواند؛ ولی همان «هو الواقف» که بالای کتیبه نوشته داد میزند که وقفنامه است نه مثلا قرارداد یا صلحنامه.
پینوشت: عکس خودم از وقفنامه خیلی واضح نبود و برای خواندن از عکس سایت آنوبانینی استفاده کردم. این سایت آنوبانینی را از دست ندهید. مرجع ارزشمندی است برای ایرانشناسی.
پینوشت 2: این دفعه که رفتیم شیراز برویم حاجیآباد و ته و توی حسینیه و محمد رفیعخان المرودشتی را در بیاوریم.
کشف جالبی بود. اتفاقا می خواستم شب بیام کامنت بذارم و ازتون خداحافظی کنم و بگم اگه شوخی یا بی احترامی از من دیدید ببخشید. زنجانه دیگه! دوازده درجه زیر صفره فردا! خدارو چه دیدی؟ یهو میشم مجسمه ی یخی و کلی تورسیت جمع می کنم واسه زنجان !
1- شاید!
2- این مستقبل می تونه مستقبل نزدیک باشه که قراره من بیست واحد امتحان بدم و اعصابم یه چیزی تو مایه های آینه ی شکسته شده ست!
3- نه سالگرد اون جمله ی تاریخی اوایل آبان ماه بود. تو جلسه ی خواستگاری عرض کردم. بعله برون یه چیزی تو مایه های نامزدی بود که مقدار مهریه ای که از قبل معین شده بود به سمع و نظر مهمون ها رسید و یه سری ازین جینگول بازی ها!
4- نه اتفاقا سال خوبی بود واسش. دانشگاه قبول شد و ماشین دار شد و مستقل تر از قبل. براش دعا کردم که سال بهتری داشته باشه.
5-نه . ترس از سرما ندارم چون لباس به اندازه ی کافی دارم با خودم می برم. یه چیز دیگه ست. یه حسی مثل طعم گس خون که میدوئه زیر زبونم. یه جور بغض. نمی دونم….
راستی ، شما با این همه کرامات و مطالعات و تخصصات ویژه که زبانزده خاص و عام می باشد
در یکی دو جمله برای ما بگویید که نظر شما راجب قرآن چیست
هر چند که بنده و یکی از دوستان بحث سطح پایینی را در این باب به انجام رسانیده ایم و به پای های کلاسی مطالب شما نمی رسد ، ولی افتخار بدهید و ما را در این رابطه راهنمایی بفرمایید
هر وقت فرصت کردید نظرتان را در تریبون آزاد وب لاگمان ثبت بفرمایید
تشکرات فراوان داریم
آهان
ما اول فکر می کردیم ( البته کمتر پیش می آید که فکر بکنیم ) شما با دیدن مزحملات ما در تریبون آزاد خودمان ، ما را همچون کشور گل محمدی ( دانمارک سابق ) از خود ترد نموده اید
اما با دیدن کامنت شما متوجه شدیم ، حالا حالا ظارها جا دارد تا بشویم گل محمدی
از توجه شما بسیار سپاسگذاریم و سعی می کنیم اگر فرصتی پیش آمد با ارسال عکسی دیگر از بایگانی ، مسببات خنده و مزاح را برای همگان مهیا نماییم
ای بابا – چی گفتم
شما بی خیال بشوید – ما یه چی گفتیم که یه چی گفته باشیم
همین دیگه وقتی یه کامپیوتری شریف بره ادبیات بخونه میگرده همه جا رو Debug میکنه
کاملا حق با شماست دوست عزیز.
عکس کاملا واضحی از این کتیبه را در آرشیومان پیدا کردم. تا جایی که قابل خواندن بود هیچ اسمی از تقسیم آب برده نشده بود.
مطلب را با ذکر تشکر از شما در سایت اصلاح کردم. امیدوارم باز هم ما را از این نکات خواندنی باخبر کنید.
موفق باشید
لینک مطلب در سایت ما:
http://www.anobanini.ir/travel/fa/fars/1385/10/post_16.php#more
سلام
جالب بود
انصافاً بلاگر ریدیفی هستی
خوشمان آمد
زین پس خواهیم خواندد
سلام
ممنون از اشاره به این نکته.