پسر دایی دیشب شام مهمان ما بود و دو نفری نشستیم و مثل پیرمردهایی که خاطرات دوران احمدشاه را برای جوانان تعریف میکنند، از خاطرات روزهای اول اینترنت برای همسر گرامی میگفتیم و او هم با علاقه و تعجب گوش میکرد…
آنوقتها (سال 74) دانشگاه شریف با یک خط 9.6kbps به اینترنت وصل شده بود و یک خط dial-up هم داشت که فقط اساتید میتوانستند شبها از خانه به اینترنت دانشگاه وصل شوند. روی یک PC هم برنامهای نصب کرده بودند که کار Routing را انجام بدهد. به نگهبان مرکز محاسبات هم سپرده بودند که ساعتی یک بار به این PC سر بزند و «کلید بزرگه» را فشار دهد (Enter) اگر توی صفحه هیچ اتفاقی نیفتاد یعنی کامپیوتر «قفل کرده» و نگهبان باید «کلید قرمزه» را فشار دهد (Reset).
من شناسه و رمز آقای ر. را گرفته بودم و یک شب پنجشنبه با بهنام (پسردایی) با مودم 2400bpsاش از ساعت 8 شب شروع کردیم به گرفتن شماره دانشگاه… حدود ساعت 10 بالاخره صدای جیغ مودم را شنیدیم و وصل شدیم و تا ساعت سه بعدازظهر فردایش وصل بودیم. هیچ کار مهمی هم نداشتیم ولی ذوق اینترنت داشت ما را میکشت! شنبه که نرفتم دانشگاه ولی یکشنبه که رفتم دیدم اطلاعیه زدهاند که از این به بعد اتصال تلفنی به اینترنت کوپنی شده است (فکر میکنم هرکسی 20 دقیقه در روز وقت داشت)
یکی دو سال بعدش وضع اینترنت بهتر شده بود… فکر میکنم ICQ که جد بزرگ Messengerها محسوب میشود تازه آمده بود یا چیزی به آمدنش نمانده بود و چند تا چتروم HTML-based ایرانی هم پیدا شده بود که اسم یکیشان Arizona بود و دیگری گلستانه. این گلستانه برای خودش مجمع جالبی بود و پایههای ثابتی هم برای خودش داشت که صد البته یکیاش من بودم و یکی بهنام.
آن موقع شرکتهایی مثل ندا رایانه و البرز و شاید یکی دو تای دیگر اینترنت برای مصرف خانگی میفروختند ولی قیمتشان خیلی خیلی گران بود و بنابراین باز هم بهنام از حساب آقای ر. وصل میشد به دانشگاه و توی همین چتروم گلستانه با یک دختر اماراتی دوست شده بود و کلی کارشان بالا گرفته بود. خانم اماراتی خیلی هم عشق ایران بود و تمام فوتبالیستهای ملی و باشگاهی ایران را میشناخت و برادرهای خیلی غیرتیای هم داشت که خیلی کنترلش میکردند. خیلی هم خرپول بودند.
خلاصه روزها اینطور میگذشت تا محمد رضا س. (این شخصیتی بسیار جالبی است که باید یکبار مفصل دربارهاش بنویسم) به من گیر داد که تو که با اینترنت سر و کار داری بیا و آدرس یک دختر خوشگل ایرانی خارج از کشور را به من بده و من دوست شوم و از این حرفها…
من اول گشتم و آدرس ایمیل یک دختر افغانی به نام خورشید را پیدا کردم و گفتم بیا این هم آدرس ایمیل و س. هم ایمیلی نوشت به سبک نامههای عاشقانه روستاییان زمان صفویه، تقریبا اینجوری که «من به خورشید و طلوع و غروبش خیلی علاقه دارم پس بیا با هم دوست شویم» (نامه پینگلیش بود) جوابی که خورشید خانوم داد تا سالها سوژهی خندهی ما و دست گرفتن برای جناب س. بود. فکر کنید به فارسی دری با حروف لاتین نوشته بود که من خیلی خوشحالم از آشناییتان و من به دانشگاه میروم شما به کجا میروید و از این حرفها… خدا لعنت کند کسی را که ایمیل یاهوی مرا هک کرد و تمام این نامهها از دستم رفت.
خلاصه خورشید و س. چند ایمیلی رد و بدل کردند و دوباره س. به من گیر داد که بیا و یک دختر ایرانی خارج از کشور دیگر برایم پیدا کن. توی همین چتروم گلستانه یک دختر شر و شلوغ ایرانی بود به اسم سارا (اگر اشتباه نکرده باشم). برای اینکه سوژهی خندهی چند سال دیگرمان هم مهیا شود به این سارا گفتم ایمیل بزند به س. و طرح دوستی بریزد و …
فردایش سارا توی روم گفت که این آقا رضای شما «خیلی با حاله» و من که ایمیل زدم تحویلم نگرفته و از این حرفها. من هم گفتم که نه دوباره ایمیل بزن و کمی هم از مشخصات ظاهری س. برایش نوشتم و گفتم که بگو من تو را میشناسم و عاشق وجناتت شدهام و میخواهم دوست شویم و از این حرفها…
چند روز بعد دوباره گفت که نه مرا تحویل نگرفته و اصلا «پا نداده». رفتم سراغ س. و پرسیدم که تو چرا ایمیلهایت را درست جواب نمیدهی؟ گفت من اصلا ایمیلم را چک نکردهام و این چند روز قم بودهام (قمی بود) بدو بدو رفتم دانشگاه و سارا را پیدا کردم و پرسیدم به چه آدرسی ایمیل زدهای؟ آدرس را که دیدم دو دستی زدم توی سر خودم! به آقای ر. ایمیل زده بود!
درست چند دقیقه بعد بهنام زنگ زد که من نمیتوانم به اینترنت وصل شوم. معلوم شد که آقای ر. رمزش را عوض کرده است… خلاصه… یک ماهی سراغ آقای ر. نرفتم تا آب از آسیاب بیافتد و جریان یادش برود و تمام این یک ماه هم دختر اماراتی میآمد توی گلستانه و دنبال پسردایی میگشت و گریه و زاری راه میانداخت و مرا به تمام مقدسات قسم میداد که واقعا برای بهنام مشکل Account پیش آمده یا دلیل دیگری دارد؟ آخر سر هم برای بهنام پول حواله کرد تا یک Account ششماهه نامحدود از ندارایانه بگیرد!
بعد از یک ماه رفتم سراغ آقای ر. و همین که از در رفتم تو، قبل از سلام و علیک پرسید: «علی تو آدرس ایمیل مرا به کسی دادهای؟» من هم حاشا کردم و تا همین حالا هم زیر بار این قضیه نرفتهام! خلاصه تعریف کرد که ایمیلی گرفته از دختر خانمی که بیا با هم دوست شویم، جواب داده که اشتباه گرفتهاید، بعد دختر خانم دوباره ایمیل زده که نه اشتباه نگرفتهام تو اسمت محمدرضا است و ریش میگذاری و عینک میزنی و قدت متوسط است (این مشخصات در مورد هر دو نفر صدق میکرد) و من دیدهام و عاشقت شدهام و بیا دوست شویم! آقای ر. هم مطمئن شده بود که یکی از دشمنانش توی دانشگاه دارد برایش پاپوش درست میکند و رفته بود آموزش دانشگاه دنبال اسم سارا گشته بود و بعد هم کلی کارآگاه بازی دیگر در آورده بود تا مطمئن شد که اشتباهی رخ داده!
سلام خیلی هیجان برانگیز بود خیلی خوشم آمد
ممنون کلی خندیم فقط دیگه مردم رو سر کار نزارید گناه دارند
می ترسم از این که خندیدم برای خودم هم چنین ماجرای رخ دهد
در هر صورت ممنون
واقعا جالب بود علی اقا
چطور در سایت شما عضو شوم؟
«به سبک نامههای عاشقانه روستاییان زمان صفویه» … سه ساعت داشتم می خندیدم..
یک گنجه ای شیطان و شیرین و چقدر دوست داشتنی. پناه بر خدا!
من که فهمیدم این آقای «ر» کیست. بروم لوت دهم؟
خیلی جالب و هیجان انگیز بود.
فیلممم دیدین ای نا به کارا تنهایی
سلام گفتم اول نظر بدم بعد شروع به خواندن این پست بالا نلند بکنم خوب چرا برای خانم یک وبلاگ نمی سازی اگر نسازی خودم براش ی سازم ها فاطمه جان به جمعما شوهر ستیز ها بپیوند
سلام من رضا هستم حال شما خوبه نجمه خانم چرا این داستانها را میخونی
جای من خالی!
مگه هرجا اش شما باید نخود باشی