درست است که وقتی از تاکسی پیاده میشوم پشت سرم را نگاه نمیکنم که چیزی جا نمانده باشد (این جزء عادات ثانویه همسر گرامی است) ولی کلا حواسم خیلی به دور و برم هست. وقتی دم شرکت دست در جیب راستم کردم که کیف پولم را در بیاورم و کارت بزنم و دیدم نیست… فوری در ذهنم مرور شد که یک تاکسی گردشی سفید-نارنجی بود که درست وسط شیشه جلویش یک برچسب کوچک چسبانده بود که «نرخ این تاکسی با تاکسیمتر محاسبه میشود» و رانندهاش نسبتا پیر بود با عینک دسته کائوچویی و مسیرش هفت تیر بود و یک خانم بلندبالا هم صندلی جلو نشسته بود! خلاصه از سرخیابان موتور گرفتم و رفتم هفت تیر و تاکسی را پیدا کردم و کیفم را پس گرفتم… راننده و مسافرانش بیشتر از من ذوق کرده بودند!
بابا پیگیر با اراده
ایول
کاش میشد با عینک سیگار روشن کرد!