دیروز همراه همسر گرامی و فرزانه صادقیان رفته بودیم بازار سکه بخریم. خود قضیه سکه خریدن داستانی دارد ولی موضوع جالب دیگری اتفاق افتاد.
با مترو رفته بودیم توپخانه و از آنجا پیاده راه افتادیم طرف سبزه میدان. در میدان ارک دو نفر زندانی جلویمان راه می رفتند که یکیشان را پابند زده بودند و دیگری را با دستبند جوری به این بسته بودند که نمیتوانست صاف بیاستد. خلاصه این دو تا داشتند با خفت و خواری سانتیمتر سانتیمتر جلو میرفتند. حالا در این وضعیت تصور کنید سربازی که مامور بردن اینها بود سوار یک دوچرخه کوهستان شده بود و برای خودش توی پیاده روهای خلوت میدان مانور میداد و بلند بلند آواز میخواند! به ما هم که رسید با ذوق و شعف رو به من کرد و گفت: «زندانی خودش میآید… جفتشان سارقند!» از سرباز اجازه گرفتم که عکس بگیرم و او هم که از خدایش بود رفت کنار زندانیها با دوچرخه ایستاد و ژست گرفت. اما آن که پابند داشت به محض اینکه دوربین را دید Panic کرد و دستپاچه شد و رفت پشت آن یکی قایم شد و داد زد که «عکس نگیر… عکس نگیر… فحش میدما! فحش خارمادر میدما…» همین که گفت عکس نگیر من دوربین را گذاشتم سر جایش ولی ول کن نبود و شروع کرد به فحش خواهر مادر دادن (فکر کنم چون پشت آن یکی قایم شده بود ندید که دوربین را غلاف کرده ام) خلاصه ما هم که جلوی همسر گرامی و دوستشان آبرو داریم تقریبا فرار کردیم…
نه بابا … فامیل مون بود که من در حد خودکشی می شدم!! نه … از وبلاگ من اون مطالب رو برداشته گویا
می دونم بابا علی آقا ! از نحوه ی سوال پرسیدنم و تعداد علامت سوال ها متوجه نشدید شوخیه؟
راستی دیگه نیازی نیست من براتون شیش تا شیش تا کامنت بذارم. شما خودتون انقدر خوب می نویسید که ناخوداگاه نوشته هاتون پر میشه از کامنت
بنده ی خدا! البته حقش بوده که عکس بگیری ازش ها! ولی این بنده ی خدا که می گویم ازین جهته که بنده ی خدا که ندیده فحش های خارمادری شان را خرج کرده اند!
حالا چیزه ببینم این فرزانه خانومی که اینجا نوشته ایید همسر شما هستند؟؟؟؟؟؟
وای خوش به حال تون که یه خانوم شیرازی دارید …. من عاشق شیراز ام! در هر صورت خوش بگذره
سلام زیبا بود کلی خندیدم راستی وقتی اپ میکنی لطفاخبر هم بده؟